سلام دوستان
حالتون خوبه؟
این مطلبو از وبلاگ عباس معروفی مینویسم حتما تا آخرشو بخونین ارزش فکر کردنو داره!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ------ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه خدا به قهر آمده از آن مردم بلاکشیده، نه طبیعت سر ناسازگاری دارد. دامنه ی لطافت طبیعت به جهنمی از خشونت کشیده می شود که انسان مبهوت بماند. نه به ارگ بم فکر می کنم حالا، نه به آنچه نیست از رفاه و تأسیسات و امنیت و زندگی. دارم به آنهایی فکر می کنم که زیر خاک سوت می زنند، داد می کشند، ناله می کنند، و دست شان به زندگی نمی رسد. دارم به بچه هایی فکر می کنم که در آن تاریکی می ترسند، به بچه هایی که نمی دانند چرا به چنین عقوبتی دچار شده اند، چرا باید بمیرند، و چرا زندگی گاه کوتاه تر از یک آه است.
ژاپنی ها هم در زمان های گذشته در خاک و خون زلزله می غلتیدند و زندگی را وداع می گفتند. حالا فقط در کتاب های تاریخ می خوانند که آدم ها به خاطر زلزله جان شان را از دست می داده اند. همچنان که ما در کتاب تاریخ می خوانیم در زمان های قدیم مردمانی بر اثر بیماری حصبه و کزاز و دیفتیری و کوفت و زهر مار مرده اند. آنتوان چخوف نازنین بر اثر سل مرد، دخترکی را می شناختم که دل درد گرفت و جان باخت. سال 63 رفته بودم بهشت زهرا، سی و دو کودک زیر یکسال در گرمای ویرانگر آن سال دچار اسهال و استفراغ شده بودند و مرده بودند. اداره ی اموات اما کارش را ماهرانه انجام می داد، یک گور جمعی درست کرده بود برای همه ی آن سی و دو انسان. روز بعد دیگر آنجا نبودم، روز قبلش هم نبودم. یک صحنه در ذهنم عکس شد، در کنار عکس های ناگرفته آن را بزرگ می کنم و در سوک آن سی و دو نفر آه می کشم. اگر دارو به اندازه ی کافی داشتیم، اگر وضعیت بهداشت در آن خراب آباد سامانی داشت، اگر کسی به آدم ها فکر می کرد، اگر غارت نمی شدیم، حالا باید برای هزاران آدم زیر آوارمانده زار می زدیم؟
هر زلزله که به پایان می رسد، دوباره یک مشت عمله و بنا ماله به دست، فارغ از ساختن قبر، آماده ی ساختمان های یک بار مصرف می شوند. می سازند که آدم ها برای یک بار، به مصرف زلزله برسند. خانه هایی که حتا استحکام قبرها را هم ندارند. دوباره تیرآهن چهارده می رود در آرماتور بیست، آجرها به پرواز در می آیند و انگار دارند برای سنگسار زندگی و له کردن آدم ها جای مناسبی پیدا می کنند، با حرامزاده (ترکیب سیمان و گچ) سنگین می شوند که به تکانی فرو بریزند. بقیه اش هم البته در جاده های غیر استاندارد می فرستند به گورستان. هفت سال است که در آمار مرگ و میر جاده ها اینجا خبر دست اول را می شنوم:
ایران بالاترین میزان مرگ و میر در تصادفات جاده ها را دارد.
ایران بالاترین رقم قربانیان زلزله را از آن خود کرده است.
ایران بیشترین معتادان را در جهان دارد، و در مصرف مواد مخدر رتبه ی اول را کسب کرده است.
ایران دارای جوان ترین معدل سنی در مردگان جهان است.
ایران جوان ترین گورستان تاریخ را دارد، گورستانی که هممیشه جوان می ماند و ما پیر می شویم در یاد آنها.
باز ماله کش ها و کمچه به دستها راه می افتند برای همان ماله کشی مرسوم. که اروپا و غرب را رنگ کنند، یک ماله کشی به ظاهر رنگ باخته ی سیاست، و بعد با گردن های کج دست تکدی شان را برای اخذ وام و تأییدیه به سوی غربیان فریب خورده دراز می کنند. در کدام چاه ویل فرو می ریزد ثروت آن کشور؟ در کدام حساب شناور می شود دارایی یک ملت کهنسال که نود درصد مردم در فقر و خستگی مشاغل سه گانه، روز را به شب می دوزند تا شبی زلزله ای به کابوس شان پایان دهد؟ تا کی خانه های کاغذی و دروغی خواهند ساخت این معماران تباهی؟ مگر ایران بر گسل های زلزله قرار ندارد؟ چرا این همه سست می سازند؟ چرا می سازند؟ مگر برای مقابله با دشمن آنهمه سلاح جورواجور از امریکا و اسراییل و کره شمالی و جاهای دیگر نمی خرند؟ و مگر خطر زلزله کمتر از جنگ است؟ تا کی سنگ و سیمان بر سر کودکان می ریزند؟ خدای من! اگر جامعه ای هنوز به معماری سکنای خویش بی تفاوت است چرا در خیمه زندگی نمی کند؟ چرا اوبه نمی سازد؟ چرا خود را مدام زنده به گور می کند؟ تا کجای تاریخ اینهمه کشته کفایت می کند تا دست از ذهنیت "بساز و بفروش" بردارند این معماران مرگ؟ همین حالا اخبار تلویزیون آلمان از پانزده هزار کشته حرف می زد. همین حالا کارشناسی داشت می گفت که هفته ی پیش زلزله ای با همین قدرت(شش و نیم ریشتر) سانفرانسیسکو را لرزاند، اما در آنجا فقط دو نفر مردند، اما در ایران؟ راستش همه می دانند که کجای کار خراب است.
آنکس که به کام مرگ خو می کند یادش باشد کودکان برای قطره ای شیر به زندگی لبخند می زنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تپشهای قلبم را به باور خاطره هایم پیوند می زنم ،
و سرزمینی را که همزاد با خاک است و کهن تر از تاریخ ، برای نوباوگان خاک و تازه به دوران رسیدگان تاریخ زمزمه می کنم .
زمزمه می کنم که :
من از نسل شب شکنان روزگارم ،
من از نسل نورآفرینان پاک ،
از سلاله پاک آریائیان بردبارم ،
منم میراث هزار ساله زمین ،
همان ازشرق تا غرب گسترده آغوش ،
همان پیام آور مهر و دوستی ،
همان گرفته در فش آشتی بر دوش
نه خود ستیزم ، نه دیگر ستیز
مرا و یادگاران مرا به نیکی یادآر
که یادگار یادگاران من ، همه شادی است و شادمانی ؛



حق یارتان
آریانا.

نظرات 5 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1382 ساعت 06:24 ب.ظ http://zahra-hb.com

سلام اریانا جان ... شعر آخریت چقدر بجا بود

باقر شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:36 ق.ظ http://LoveRainySky.persianblog.com

سلام. مطلب قشنگی بود. وبلاگ زیبایی هم داری . ممنونم که به من سر زدی. خوشحالم می شم تو آسمان بارانی عشق پرواز کنی. اون ورا بیا.

غضنفر یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ب.ظ

اسم وب بلاگ سعید چی هستش
دقیقا بنوسی زهرا

یاسی پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:17 ب.ظ http://yas-googoosh.persianblog.com

تو چشای تو همیشه غم غمگین غروب بود ...

باقر پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:19 ق.ظ http://LoveRainySky.persianblog.com

سلام. چرا آپدیت نمی کنی. ولی من آپدیت کردم دوست داشتی بیا.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد