سلام
اشعار مولوی همیشه برام قشنگن
ولی حافظ یه چیزه دیگست
حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو ، دیوانه شو
وندر دل آتش درآ ، پروانه شو ، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان ، هم خانه شو ، هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها ، هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را ، پیمانه شو ، پیمانه شو
باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی
چون سوی مستان میروی ، مستانه شو ، مستانه شو
آن گوشوار شاهدان ، همصحبتی عارض شده
آن گوش و عارض بایدت ، دردانه شو ، دردانه شو
گوید سلیمان مر ترا ، بشنو زبان طیر را
دانیکه مرغ از تو رود ، رو دانه شو ، رو دانه شو
بنواخت نور مصطفی ، آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی ، حنانه شو ، حنانه شو
گر چهره بگشاید مهم ، پر شو از آن چون آینه
ور زلف بگشاید بتم ، رو شانه شو ، رو شانه شو
قفلی بود میل و هوا ، بنهاده در دلهای ما
خواهی گشایی قفل را ، دندانه شو ، دندانه شو
یک مدتی در کان بدی ، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان بدی ، جانانه شو ، جانانه شو
تا کی دو شاخه چون رخی ، تا کی چو بیدق کم تکی
تا کی چو فرزین کجروی ، فرزانه شو ، فرزانه شو
چون جان تو شد در هوا ، ز افسانه ی شیرین ما
فانی شود چون عاشقان ، افسانه شو ، افسانه شو
من گفتم میخوام تغییر دکوراسیون بدم! شما که زودتر دست جنبوندی :دی
شعر قشنگی بود...
موافقم. حافظ یه چیز دیگست...