کتاب

سلام 

چند وقته که یه کتاب می خونم به نام کوری 

یکی از دوستام به عنوان هدیه ی تولد بهم داد 

داستان یه شهره که همه ی مردمش کور می شن 

فقط یه نفر تو این شهر میتونه ببینه 

شخصیت های داستان جوری انتخاب شده که از همه نوع آدم توی کتاب استفاده شده 

از دزد و آدم های بد گرفته تا حتی چشم پزشک 

نشون میده که مردم فقط با نداشتن چشم حتی افکارشون تغییر می کنه 

بعضی ها بهتر و بعضی ها بدتر 

ولی جنبه ی حیوانی آدم ها خیلی زیاد نشون داده میشه 

شاید به خاطر اینه که فکر می کنن کسی اونا رو نمیبینه 

یه جمله تو کتاب بود که خیلی جالب بود: همیشه در خاک سنگی مخفی هست که به ضربه پاسخی بلند می دهد 

این کتاب نوشته ی ژوزه ساراماگو و ترجمه ی عاطفه اسلامیان هست 

سال 1998 هم جایزه نوبل ادبی رو برده 

 

مادرم امروز جزء برگزار کنندگان جلسه کنکور بوده 

خدا کنه هر کی زحمت کشیده نتیجه بگیره 

یادش بخیر 

6 سال گذشت 

چه دورانی بود 

آدم همیشه می گه کاش... 

منم می گم کاش دوران دانشگاه یه بار دیگه تکرار می شد تا اشتباهای گذشته رو نمی کردم  

 

ولی زندگی همیشه از همین لحظه اغاز می شه 

فروغ میگه: 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد 

به جویبار که در من جاری بود 

به ابر ها که فکر های طویلم بودند 

به رشد دردناک سپیدار های باغ که با من 

از فصل های خشک گذر میکردند 

به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی  می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که ش.هو.ت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد 
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
 و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد  

موفق باشید  

برام دعا کنین..

یا حق!!

نظرات 4 + ارسال نظر
سلام جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ http://rod.blogfa.com

متشکرم که محبت کردید و سرزدید

خواهش می کنم

دینا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام. چه شهر تو شیری بوده! بیچاره اون کسی که اونا رو میدیده! دلش ریش شده!
مامانتون تو قرنطینه بودند. یا فقط یه صبح تا ظهر میرن و میان؟

همه کور هستن
فکر میکنن که میبینن
اونهایی که کور نیستن از کوری بقیه عذاب می کشن
نه فقط صبح تا ظهر

سعید یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ق.ظ http://baroon71.persianblog.ir

به خاطر شادی روح ندای آقا سلطان و مطلع شدن از مکان دفن آن گل زیبا . به بلاگ من سر بزنید . درود بر شما

مینو سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://delneveshteha-m.blogfa.com/

سلام.
قشنگ بود. جالب بود. با محتوا بود...

لطف دارین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد