خاطرات مدینه

هوالحق 

سلام 

 

خاطرات مدینه 

حدود دو ساعت در فرودگاه مهر آباد تاخیر داشتیم 

ساعت یازده شب از ایران به سمت عربستان حرکت کردیم 

همه ی بچه ها شاد بودن و هر کسی توی دنیای خودش بود 

شماره پرواز 1581 

حدود دو ساعت و نیم طول کشید تا چراغ های شهر مدینه نمایان شد و بی اختیار 

السلام علیک یا رسول الله 

السلام علیک یا فاطمه الزهرا 

.. 

توی مدینه ساعت دوازده شب بود 

زمان زیادی طول کشیده بود ولی همه هیجان داشتن و خستگی یادمون رفته بود 

در فرودگاه مدینه با ایرانی ها بد برخورد می کردن 

حدود 300-400 تا مسافر ایرانی توی سالن منتظر تشریفات اداری بودن 

انگشت نگاری و مهر پاسپورت و... 

دوربین هایی هم گذاشته بودند که شاید عکس هم می گرفتند 

بعد از چند دقیقه تازه مسئولانشون اومدن و شروع به انجام کارا کردن 

اونجا یه تعداد صندلی هم بود که حتی نذاشتن بشینیم 

توی این وضعیت یه تعداد مصری (از روی کارت هاشون فهمیدم) اومدن که خیلی سریع کارهاشون انجام شد و رفتن 

ما هم همچنان منتظر بودیم  

دیگه داشتیم کلافه می شدیم 

ولی به خاطر این اماکن مقدس مجبور بودیم سکوت کنیم 

بعد از این همه معطلی برای من و بعضی بچه ها انگشت نگاری نکردن 

خیلی تحقیر شدیم 

اینا به خاطر عقده هاشون و نداشتن فرهنگ خودشون رو اینطوری نشون می دن 

مثلا می خوان قدرت نمایی کنن 

فکرشو بکنین اینا 1400 سال پیش چی بودن 

بعد از این همه وقت در پناه اسلام مثلا آپدیت شدن 

حضرت محمد (ص) چی می کشیده از دست این ها 

شاید هم قرار بود این ها رو ببینیم تا به بخشی از بزرگی کار پیامبر پی ببریم

از اون طرف مسئولای کشور ما هم که فقط شعار می دن 

نمی دونم چرا هیچ برخوردی نمی کنن 

یعنی اینقدر ضعیف هستیم که حتی این ها هم واسه ما شاخ و شونه می کشن  

تقریبا همه ماسک زده بودن 

از ترس آنفولانزای خوکی

بعد ازین مراحل رفتیم ساک هامون رو پیدا کردیم و می خواستیم بریم که دیدیم اینا مثل این که ول کن نیستن. 

گفتن باید قرآن هاتون رو تحویل ما بدین 

سعی کردیم زیر بار نریم ولی نشد 

نمی دونم چرا قرآن ها رو جمع کردن،شاید به خاطر ترجمه دار بودنشون بود 

یا شاید هم می خواستن یه کاری کرده باشن تا ما رو بیشتر عصبانی کنن 

چون از کاروان های دیگه قرآن هاشون رو نگرفته بودن

دیگه فقط می خواستیم از فرودگاه بریم بیرون 

سوار اتوبوس شدیم تا بریم هتل که آماده بشیم واسه زیارت، 

توی اتوبوس همه ناراحت بودن 

ولی اشکالی نداشت 

می خواستیم جایی بریم که سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

از توی اتوبوس واسه اولین بار مسجد پیغمبر رو دیدیم 

السلام علیک یا رسول الله.. 

 پ.ن: 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی 

عشق محمد بس است و آل محمد 

  

یا حق!!

نظرات 8 + ارسال نظر
داستان‌گو دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ http://dastangooo.blogsky.com/

موفق باشی/.

ممنون

نیلوفر سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ http://my-home.blogsky.com

قرار بود منم امسال برم...اما مثل اینکه هنوز خیلی برام زوده... خلاصه خوش به حالت...ایشالا موفق باشی...

سلام
ممنون
ایشالا زودتر قسمت بشه و بری
هیچ وقت زود نیست

دینا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام. وااای! چقدر بد!!
زمان حضرت محمد تعداد با سوادهاشون به اندازه انگشتان دست نبود. الانم به ۴۰ درصد نمیرسه! تمام این دم و دستگاه رو از پول نفت دارند.
سیاست خارجه ما افتضاحه!
من اگر بودم به کل چند سال رابطه رو قطع میکردم. یه کم ضرر کنند تا بفهمند که چه جوری باید با مردم برخورد کنند!
بهترین راه اینه که قرآن و مفاتیح رو توی گوشی موبایل بریزی :)
اللهم لعن علی عدوک یا علی

سلام
با این همه ارزشش رو داشت
ایشالا بعداْ بیشتر توضیح می دم
قرآن و ادعیه توی گوشیم بود

لیلا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.rittta.blogsky.com

سلام
سفر خوبیه اما خدا قسمت نکرد . یه بعد از ۳ سال اردیبهشت ۸۸ من و بابامو و مامانم قرار بود بریم که به خاطر بیماری بابام نرفتیم حالا هم اگه بریم باید بدون پدر بریم . چقدر دوست داشت این سفر رو .............

متاسفم
ایشالا قسمت بشه حتما برین و اونجا هم به یاد پدرتون باشین

راحیل سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ب.ظ http://rm15.persianblog.ir

زیارت قبول !


ممنون
ایشالا قسمت شما

محمدرضا(حقیر) سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.haghir313.blogfa.com

سلام
ممنون از حضورت

سلام
خواهش می کنم

موعود رحمت چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:44 ب.ظ http://moouderahmat.blogfa.com

با قطره اشکی مالامال از انتظار سلام.

حدود دو هفته پیش دقیقا این لحظات را تجربه کردم.

فوق العاده بود.

قلمی راندم بر این برگ سپید، شرمسارم زِ غلطهایش لیک؛ چشم دارم
به حسن نگاهی زِ عزیز.

فدایت شوم!
مگر از دیده رفتنت، تو را از دلهای ما نیز برده است؟
ایا به ما اطمینانی هست که در هجوم تیرها، سینه‌مان سپر بلای تو باشد یا نه؟
من که به لذت یک گناه رهایت می‌کنم، کجا دلخوشی تو باشم که یاور داری؟


به روزم با پستی کوتاه تحت عنوان رهایی از مرگ ناد‌انی.
اندیشه یک جوان ایرانی در این خصوص چیست؟
لطفاً راهکار ارائه بفرمایید.
با تشکر. منتظر حضور شما.

واقعا راست می گی

دختر نارنج و ترنج جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ب.ظ

چقدر بده که اینجوری با ایرانی ها برخورد می شه اونم کجا؟؟؟
متاسفم.. اما اشکالی نداره. مهم اینه که رفتی و دیدی اون مکان رو...
زیارتت قبول باشه...

آره ولی به قول خودت مهم اونجا رفتن بود و باقی بهانه است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد