عنوان

سلام 

 

چند روزی رو رفته بودیم خونه تا حال و هوایی عوض کنیم 

البته خوش گذشت ولی هم سرما خورد و هم اینکه یکی از اقوام به رحمت خدا رفتن که ناراحت کننده بود 

گذاشتنش توی قبر و روش خاک ریختن 

به همین راحتی تموم شد 

شاید هم شروع شد 

 

چند تا از دوستان قدیم رو هم دیدیم  

جناب حافظ فرمودند: 

 

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز 

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی 

 

و هر چه تلاش کردیم بر سر تقریر زورمان به حضرت حافظ نرسید و باز رفتیم یه کم با مولانا خلوت کنیم

 

پ.ن: 

 

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت  

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت  

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی 

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت 

.. 

نظرات 2 + ارسال نظر
مینو شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ http://delneveshteha-m.blogfa.com

خدا رحمت کنه...
الهی زود خوب شییییییی.

باز خدا رو شکر خوش گذشت...


با مولانا بسی حال کردیم...

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

خدا رحمت کنه ایشون رو... نمی دونم والله به قول تو شاید شروع شد و شاید تموم شد... من که هنوز نمی دونم!!!
ولی من با حافظ بیشتر دوستم!!!‌ شرمنده.. همشهری هستیم خب.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد