محرم

سلام 

 

محرم است و ماه خون 

و لعن الله امه اسست اساس الظلم والجور 

 

ماه حسین است 

همان حسینی که حج را رها کرد به خاطر آزادی 

بهترین اهلش کشته شدند تا به ظالم نه بگویند 

همان حسینی که شهید شد به خاطر مبارزه برای آزادی 

 

و چقدر آزادی با وفاست که بعد از گذشت این همه سال محرم که می شود این همه به خیابان ها می آیند تا فریاد سر دهند که انا مظلوم حسین 

و از هم می پرسند که باز این چه شورش است که در خلق عالم است 

یا ابا عبدالله 

بابی انت و امی 

همه ی زندگی ام فدای تو و راه سبزت 

همه ی زندگی ام فدای هدفت 

و امسال هم سینه زنان اندام ستمگران زمان را می لرزانیم و نشانشان می دهیم که ملتی که حسین دارند شما را از تختان پایین خواهند کشید 

هر که باشی 

هر کجا 

گوش بده 

محرم است 

صدای حسین می آید 

اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید 

و آزاده باشید 

عرفه

دیروز روز عرفه بود و روز عرفه بود 

 

ترجمه ی دعای عرفه به قلم دکتر علی شریعتی...



اگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین
(ع) نباشد ,بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟نشناسدش؟عاشقش نشود؟دیوانه اش نشود؟آیا چنین چیزی امکان دارد؟

حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد

حهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست.

پس هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی . هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی.

هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی. و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم

افزودی.     و اینها همه چیست؟             جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو؟! .........

من کدام یک از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر سپارم؟ .........

خدایا!الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از نعمتها ی آشکار توست. ......

خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار میبینمت.

من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می کنم.

خدایا !  من را با تقوای خودت سعادتمند گردانو با مرکب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بد بختی ام مکشان. در قضایت خیرم را بخواه و قدرت برکاتت را بر من فرو ریز تا آنجا که تاخیر را در تعجیل های تو و تعجیل را در تاخیر های تو نپسندم  .

آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند.

و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند. پروردگار من! ...

من را از هول و هراس های دنیا و غم واندوه های آخرت رهایی ببخش.

و من را از شر آنان که در زمین ستم می کنند در امان بدار.

خدایا!                به که واگذارم می کنی؟                 به سوی که می فرستی ام؟

به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند

.یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟

یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟

من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.

ای توشه و توان سختی هایم!        ای همدم تنهایی هایم!       ای فریاد رس غم وغصه هایم!

ای ولی نعمت هایم!           ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات!

ای مونس و مامن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی!

ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی!

ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو !

تو پناهگاه منی!              تو کهف منی !             تو مامن منی !

وقتی که راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می کشانند

و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می کند و ...........

اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم.

و اگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نا بودی تنها پیشروی من میشد.

ای زنده!           ای معنای حیات ! زمانی که هیچ زنده ای در وجود نبوده است.      ای آنکه :

با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد. و من با بدی ها و عصیانم در مقابلش ظاهر شدم.

ای آنکه: در بیماری خواندمش و شفایم داد.           در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد.

در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید.              در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند.

در فقر خواستمش و غنایم بخشید.                      

من آنم که بدی کردم ... من آنم که گناه کردم.          من آنم که به بدی همت گماشتم.

من آنم که در جهالت غوطه ور شدم.                     من آنم که غفلت کردم.

من آنم که پیمان بستم و شکستم.                          من آنم که بد عهدی کردم .

و اکنون باز گشته ام.                         باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.

پس تو در گذر ای خدای من !               ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی رساند.

ای آنکه از طاعت خلایق بی نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را

به انجام کارها ی خوب توفیق می دهد.

معبود من!                     اینک من پیش روی توام و در میان دست های تو.

آقای من !                      بال گسترده و پر شکسته و خوار و دلتنگ و حقیر .

نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم.               نه ریسمانی که بدان بیاویزم.

و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.

چه می توانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است ! انکار؟!

چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه ی اعضا و جوارحم

به آنچه کرده ام گواهی می دهند؟

خدای من!           خواندمت پاسخم گفتی.           از تو خواستم عطایم کردی.

به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی.            به تو تکیه کردم نجاتم دادی.

به تو پناه آوردم کفایتم کردی.

خدایا!           از خیمه گاه رحمتت بیرونمان مکن.           از آستان مهرت نومیدمان مساز.

آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.                 از درگاه خویشت ما را مران.

ای خدای مهربان!     بر من روزی حلالت را وسعت ببخش.     و جسم و دینم را سلامت بدار.

و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن.           و از آتش جهنم رهایم ساز.

خدای من!           اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی , محرومیت از غیر از آن زیان ندارد.

و اگر عطا نکنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.                       یا رب ! یا رب! یا رب!

خدای من!           این منم و پستی و فرو مایگی ام.           و این تویی با بزرگی و کرامتت.

از من این می سزد و از تو آن ...

چگونه ممکن است به ورطه ی نومیدی بیافتم درحالی که تومهربان وصمیمی جویای حال منی

خدای من!           تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!

توچقدردرگذرنده وبخشنده ای بااین همه کاربدکه من می کنم واین همه زشتی کردارکه من دارم.

خدای من!           تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.

تو که اینقدر دلسوز منی

خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟    تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟

تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟  

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.      کوربادنگاهی که دیده بانی نگاه تورادرنیابد.

بسته باد پنجره ای که روبه آفتاب ظهورتوگشوده نشود.

و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من!           مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند

از شک وشرک رهایی ام بخش.

خدای من!           چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!

چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!

ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.

یا رب ! یا رب! یا رب!


از تبیان!!!

شهید

که تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم داد،  

ای شهید    

قسم به اسم آزادی 

به لحظه ای که جان دادی  

 

که راه ما باشدا،راه تو، 

ای شهید 

همه به پیش 

به یک صدا 

 

جاویدان ایران عزیز ما 

پ.ن: 

رود رونده سینه و سر می زند به سنگ یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم..

تفاوت

سلام 

چند شب پیش رفته بودیم سالن و به یاد گذشته چند ساعتی رو با بچه هایی که با بیشترشون همون شب آشنا شدم فوتبالی بازی کردیم و چقدر دویدیم و چقدر خوش گذشت 

چند بار هم زمین خوردم،کوفتگی بدن و آماده نبودن هم مزید بر علت شد و چند روزی است که حسابی تمام بدنم درد می کنه. 

بعد از بازی، با یکی از بچه های ورودی امسال سر صحبت رو باز کردیم و نمی دونم چی شد که بحث به فرهنگ و تمدن و تفاوت نسل ها و تاریخ ایران و .... کشیده شد 

اون نظرش این بود که گذشته ی ما و تاریخ ما اگه خوب بوده یا نه به ما ربطی نداره و ما الان خودمون تاریخمون و فرهنگمون رو می سازیم و نیازی ندارم بدونیم نیاکانمون کی بودن و چیکار کردن 

و این نمیتونه روی ما تاثیری داشته باشه 

به ما چه مربوطه که پادشاهان و حکومت هایی که تو کشورمون بودن چه طور بودن 

و خیلی چیزای دیگه 

 

من خیلی ناراحت بودم،خیلی هم با هم صحبت کردیم 

نمی گم که اون اشتباه می گه یا این که من درست می گم 

 

مهم نیست که یه نفر شجریان و شهرام ناظری گوش بده و یه نفر دیگه ساسی مانکن 

اینا تفاوته و اصلا ملاک تصمیم گیری در مورد شخصیت افراد نیست 

 

از این ناراحتم که چرا تفاوت یه دفعه اینقدر زیاد شده 

این نگرانم میکنه که بعضی ها هستن که می خوان بچه های ما تفاوت زیادی با نسل قبلشون داشته باشن 

به قول جلال بلایی آمده است ولی در مقابل آن نباید دستپاچه شد،نباید دچار اضطراب شد و نباید به تقلید ناشیانه دست برد،باید آن را شناخت و به قوت در برابرش ایستاد. 

 

به وجود اومدن تفاوت بین نسل ها طبیعیه 

ولی با این سرعت نگران کننده است،یه دفعه ارزش های یه نسل برای افرادی که 6-7 سال باهاشون تفاوت سنی دارن یه چیز نامفهوم و پیش پا افتاده می شه 

 نمی دونم. 

 

پ.ن: 

دیروز رمان منِ او نوشته ی رضا امیر خانی رو تموم کردم 

ارزش خوندنش رو داشت،کتاب جالبی بود 

 

پ.ن: 

نیاکان ما تاجداران دهر          که از دادشان آفرین بود بهر 

نجستند جز داد و بایستگی   بزرگی و گردی و شایستگی 

ز کهتر پرستش ز مهتر نواز    بد اندیش را داشتن در گداز 

خاطرات مدینه 3

واسه نماز عصر رفتیم حرم پیغمبر (ص)، 

بعد از نماز شروع کردم به قرآن خوندن،تصمیم داشتم یه ختم قرآن انجام بدم 

بین منبر و مرقد پیغمبر (ص) چند رکعتی نماز خوندم 

خیلی دلنشین بود،اونجا به یاد همه بودم 

وقتی حس می کنی جایی نشستی که پیامبر اونجا زندگی می کرده و تاریخ اونجا رقم خورده حس جالبی توی وجودت ظاهر می شه 

هادی و وحید هم اومدن و اونجا کنار هم وایسادیم و نماز خوندیم.. . 

اذان مغرب رو با اون صوت زیبای خاص خودشون گفتن و وایسادن به نماز 

چقدر قشنگ نماز می خوندن 

واقعا زیبا و وصف نشدنی بود،بعد از تموم شدن سوره ی حمد همه با هم آمین می گفتن 

گفتن این کلمه از نظر ما اشکال داره ولی اونقدر زیبا بود که دوست داشتم من هم بگم و هر وقت جایی واسه نماز می رفتیم این قسمتش خیلی زیبا بود 

بعد از نماز مغرب برگشتیم هتل که شام بخوریم،بعد از شام هم با هادی رفتیم برای نماز عشا 

ولی به نماز جماعت نرسیدیم و فرادا خوندیم 

شب گشتی توی بازار زدیم،جنس هایی که داشتن گرون و بی کیفیته 

اصلا دوست نداشتم چیزی بخرم ولی خریدم.... 

با چند تا از فروشنده ها صحبت می کردیم 

اونا خیلی علاقه داشتن بدونن تو ایران چه خبره و چه طور اتفاقات افتاده 

ما هم بهشون می گفتیم ایران گود،موسوی گود،احمدی نژاد گود،ایرانی گود(good) 

ما هم در مورد رفتار بد سعودی ها با ایرانی ها از اونا سوال می پرسیدیم 

خودشون هم ناراحت بودن 

مدیر کاروان می گفت بعد از انتخابات اینا دستور دارن که به ایرانی ها سخت بگیرن 

الله اعلم... 

فقط یه دست لباس عربی خریدیم 

خیلی خسته بودم،برگشتیم هتل 

بچه های اتاق ما خواب بودن و در اتاق هم قفل 

مجبور شدم پیش هادی و علی بخوابم 

به نماز جماعت صبح هم نرسیدیم و فرادا توی مشجد النبی خوندیم 

بعد از نماز هم رفتیم بقیع 

از کنار پله ها که می خوای بری بالا بدنت می لرزه 

"السلام علیک یا فاطمه الزهرا" 

اونجا هم با شیعه ها بد برخورد می کنن 

کتاب حرام،ممنوع-دوربین ممنوع-گریه نکن-اولئک کالانعام بل هم اضل (اینو یه عربه به ما می گفت) 

آدم احساس غریبی می کنه 

مدفن چهار تا از امامانمون اونجاست و....  

و خدایا اینطور نباشه که امامانمون توی دلامون دفن بشن........

برگشتم هتل و خوابیدم تا ساعت 10 که جلسه مناسک بود 

برای نماز ظهر با هادی رفتیم مسجد النبی 

با دو تا عراقی به اسم های مصطفی و مرتضی آشنا شدیم، با هم برادر بودن،شیعه بودن ولی مثل سعودی ها لباس پوشیده بودن 

با هم بازار هم رفتیم 

خیلی با هم دوست شدیم 

ازم قول گرفتن که پیش امام رضا (ع) رفتم براشون دعاکنم 

منم متقابلاً ازشون خواستم که اگه پیش امام حسین(ع) رفتن ما رو دعا کنن.. 

یه فروشنده عرب می گفت: 

Iran is number one 

بعضی هاشون ایران رو دوست دارن و بعضی هاشون هم حسادت می کنن.... 

این چند روز فروشنده ها و راننده تاکسی ها و ... در مورد ایران خیلی سوال میپرسن 

فقیران تهیدست

ای شاه بی خیال مست 

با توام 

آیا؟ 

با من مسکین حواست هست؟ 

و گاهی می خوابیم...

سلام  

نیمه شب یه شب پاییزی توی خوابگاه 

همه خوابن 

من صبح ساعت 8 کلاس دارم و هنوز بیدارم 

حس غریبی است 

 

پ.ن: 

خدا رو شکر مستقر شدیم در خواب گاه 

گاهی اینجا می خوابیم 

 

رضا هم اینجاست 

 

با مهدی و حمید و صابر هم اتاق هستیم 

 

و می گذرد  

پ ن: 

و جعلنا من بین ایدیهم سدا..

 

...... در حال خوندن رمان من ِ او هستم از رضا امیر خانی

آغاز

سلام 

امروز با تمام وجود سرفه می کردم 

حالت تهوع داشتم 

چشمهایم می سوخت 

سینه ام می سوخت 

همه سیگار می کشیدند،پسر و دختر 

چشمانم پر از اشک بود 

صدای جیغ می آمد 

و من هم سیگار کشیدم و دودش را فوت کردم توی صورت کسانی که حالت تهوع داشتند و چشمانشان سرخ شده بود،شاید هم سبز شده بود،و سینه اشان می سوخت 

و توی صورت دختران و پسرانی که نمی دانستند به چه جرمی از چشمانشان اشک می آید 

چند نفر هم توی صورت من دود سیگارشان را فوت کردند 

و من لذت می بردم  از بوی بد سیگار 

 

و امروز از میان دود گللوله ی اشک آوری گذشتم 

و گذشتم 

و گذشتم 

و لی با تمام وجود خوشحال بودم 

و عظمت مردم امروز روان بود 

و روان است 

و روان است 

و روان است 

 

پ.ن: 

امروز دینا هم دوباره نوشت

الهی و ربی من لی غیرک؟

ربنا افرغ علینا صبرا 

حافظ

سلام 

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این 

 

حیفم اومد  امروز بگذره و در مورد خواجه ی شیراز اینجا مطلبی به یادگار نمونه 

  

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهیکآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاستمی‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاهتا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمستعقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانمغلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم  

 

پ.ن: 

مبتلا شده ایم به نوعی از سرماخوردگی که نوع A اش نمی خوانند،البته انشاالله 

اگه خدا بخواد امشب برم خونه و چند روزی رو استراحت کنم و از هیاهوی اینجا دور باشم 

 

به قول اخوان:هی فلانی 

زندگی شاید همین باشد 

یک فریب ساده و کوچک 

 

و به قول مشیری: 

پر کن پیاله را 

کاین آب آتشین 

دیریست ره به حال خرابم نمی برد 

 

یا حق!!

خدایا کمکم کن...

سلام 

وای که چقدر این چند وقتی که اینجا هستم بهم سخت گذشته 

از یه طرف مسیر ها رو بلد نیستم و از یه طرف دوری راه ها 

مثلا امروز ساعت شش و ربع از خونه اومدم بیرون ولی بازم به کلاس هشت صبحم دیر رسیدم 

از اون طرف هم قضیه ی خوابگاه هنوز حل نشده و توی این شهر شلوغ الافم و نمیدونم چیکار کنم 

گفتم جمعه برم ورزشگاه و تا جایی که میشه فحش بدم 

جمعه ساعت هشت صبح با چند تا از دوستان رفتیم ورزشگاه ولی اونجا هم هر چی سعی کردم فحش بدم نشد 

یعنی اصلا زبونم واسه فحش دادن نمی چرخید 

هنوز شروع به خوندن درسها هم نکردم و این موضوع هم بیشتر اعصابم رو خورد کرده 

کم کم دارم دیوونه میشم 

زبان ما هم یه چیزی در حد تیم واترپلو مناطق کویری ایرانه  

این 10 روز حدود 130 هزار تومن هم خرج کردم و تقریبا هیچی هم نخریدم  

یعنی به این وضعیت اینطوری این شهر عادت میکنم؟ یا اینکه قایقی باید ساخت و انداخت به آب و دور شد از این خاک غریب!؟

دیروز یه جلسه در مورد ازدواج بود،بچه ها چنان بر سر این آقای روانشناس کوبیدن و تمام مشکلات جامعه رو گردن این بنده خدا و همکارانشون انداختن که بنده خدا ناراحت شد و فکر کنم خیلی بهش بر خورد 

 یکی از دوستان قدیم که ازدواج کردن و در این شهر شلوغ ساکن شدن دیشب طی ضیافتی موسوم به شام در خدمت ما بودن و جاتون خالی خوش گذشت 

فعلا چند روزی خونه ی امین ساکنیم و تلپ خدمت ایشون تا ببینیم خدا چی می خواد و وضعیت چی می شه 

 

خیلی نیاز به دعا داریم... 

 

پ.ن: 

الله یعلم و انتم لا تعلمون

والله علی کل شی قدیر 

 

ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم 

وز گل عزیز تر چه ستانی به سیم گل 

 

یا حق!!

 

روز اول دانشگاه

سلام 

این اولین پستم توی دانشگاه جدیده.. 

دیشب رسیدم و وسایلم رو بردم خونه ی یکی از دوستان قدیم که نزدیک دانشگاه ما خونه دارن... 

چقدر بعضی از آدما عوض میشن ،البته خیلی اخلاقاشون هم مثل قبل مونده 

کاش اخلاقای خوب آدما بمونه و اخلاقای بدشون عوض بشه 

صبح اومدم دانشگاه،هشت صبح کلاس داشتم ولی هر چی می گشتم کلاس رو پیدا نکردم 

وقتی هم کلاس رو پیدا کردم چون فقط دو-سه نفر رفته بودن کلاس تشکیل نشده بود 

من هم اومدم سایت و پسورد گرفتم و بعد از چند روز سری به نت زدیم.. 

کیبورد این کامپیوتر یه سری دکمه های اضافی داره که یه کم کار تایپ رو سخت کرده 

فعلا که کلاس تشکیل نشده و من باید برم یه کم کارهام رو سر و سامون بدم.. 

یه کلاس هم عصر دارم.. 

پ.ن: 

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای     فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد 

 

یا حق!!

ثبت نام

سلام 

چند روزی  واسه ثبت نام رفتیم دانشگاه و بالاخره مثل همیشه بعد از پر کردن فرم های عجیب و غریب که از آدرس محل کار مادر و پدر میخواست تا شکست روحی ماه های اخیر و فکر خودکشی و .... ، عملیات ثبت نام تموم شد 

فقط یه مشکل کوچولو پیش اومد،اونم این که ما پروژه رو که گرفتیم بعدش دو بار تمدیدش کردیم و قبل از این که نمره ی پروژه ثبت بشه واسه کنکور ثبت نام کردیم و معدلمون رو هم فرستادیم 

بعد هم که نمره پروژه توی همون ترمی که پروژه رو گرفته بودیم ثبت شد و معدل اون ترم تغییر کرد 

گواهی معدلی هم که از دانشگاه رضا برام گرفته بود توش معدل جدید ثبت شده بود و همین باعث مغایرت می شد 

چند روزی رو خونه ی امین لنگر انداختیم،جاتون خالی کلا خوش گذشت،شب قدر هم اونجا بودیم 

شب قدر بعدی هم طبق روال سال ها پیش توی اتوبوس بودیم ولی شب قدر بیست و سوم رو توی مسجد محل سحر کردیم 

ترم اولی فکر کنم سیزده واحد داشته باشم که از اسم هاشون بوی سادگی نمیاد،ولی به امید خدا راحت میگذره و تموم می شه 

در حال خوندن کتب دایی جان ناپلئون هستم،کتاب تقریبا خوبیه، آدم با نوع تفکر حاکم روی افرادی که مثلا توی اون دوره روشنفکر بودن آشنا می شه و البته ناراحت کننده است در عین طنز بودنش و پر از لبخند هایی که تهش تلخی رو احساس می کنی 

 BBC چند تا دی وی دی مستند از حیات وحش و سیاره زمین منتشر کرده که توصیه می کنم حتما ببینین 

گوشه ای از عظمت خداوند رو توی این تصاویر فوق العاده زیبا می شه دید،حتما حتما این فیلم ها رو ببینین 

 

پ.ن: 

وَ رَبُکَ علی کُلِ شَیٍ حَفیظ 

 

پ.ن 2: 

من بنده آن دمم که ساقی گوید       یک جام دگر بگیر ومن نتوانم 

 

یا حق!!

شب قدر

 

شب قدر از هزار ماه برتر است 

 

ما رو هم دعا کنید

سعدی

هوالحق 

سلام 

بعد از سحر هوس کتاب خوندن کردم،اول فکر کردم که کیمیا خاتون رو بخونم که مدت ها گذشته و هنوز موفق به خوندنش نشدم،البته یه مقدارش رو خوندم ولی هر بار وسط کار رها شده و باز از اول و...... 

کلیات سعدی رو که دیدم دیگه نشد ازش دل کند،باز از اول شروع کردم و منت خدای را عز و جل و .... زانگه که تو را بر من مسکین نظر است   آثارم از آفتاب مشهورتر است 

خواب نوشین بامداد رحیل   باز دارد پیاده را ز سبیل 

و رسید به باب اول و در سیرت پادشاهان 

نیم نانی گر خورد مرد خدا    بذل درویش کند نیمی دگر 

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه    همچنان در بند اقلیمی دگر 

 

بعدش هم رفتیم سراغ شعر خوندن  

این شعر های زیبا رو هر چی بخونی سیر نمی شی  

 

نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی     که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد     هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی
مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر     تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی
همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن     ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی
عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم     ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی
اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین     نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی
خرد با عشق می‌کوشد که وی را در کمند آرد     ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی
مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد     نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن     که ما را با کسی دیگر نماندست از تو پروایی
نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری     که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی
من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید     

و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی 

  

پ.ن: 

فانَ اللهَ کانَ به علیماً

یا حق!!

ایران 1488

 GHm 

میلاد کریم اهل بیت امام حسن (ع) بر همه مبارک باد..

 سلام 

داشتم فکر می کردم که چند سال دیگه (مثلا صد سال) کشورمون و کلا دنیا به چه شکلی در اومده،مردم چطوری فکر میکنن،سطحشون چقدر بالا رفته،در مورد تاریخ چه نظری دارن،چه شلی می شن،چطور لباس می پوشن و.............. 

 

لطفا در مورد این سوال ها فکر کنین و نظرتون رو بگین 

1-سال هزار و چهار صد و هشتاد و هشت مهمترین خبری رو که اخبار تلویزیون پخش می کنه چیه؟ 

2-نوع حکومت کشورمون چیست؟ 

3-جمعیت ایران چند نفره؟ 

4-چه چیزی باعث افتخار مردم کشورمون میشه و مردم به خاطر چی احساس غرور می کنن؟ 

5-شغل های محبوب و پر درآمد اون روز چیا هستن؟ 

6-آیا نیروگاه بوشهر راه اندازی میشه؟ 

 

همین دیگه  

بی صبرانه منتظر جواب هاتون هستم ... 

 

پ.ن: 

واللهُ بکُل شَیٍ عَلیم  

 

خاطرات مدینه (2) 7/5/1388

رفتیم هتل تا وسایلمون رو مرتب کنیم وآماده بشیم واسه رفتن به حرم پیغمبر (ص)،هتل جوهره العاصمه در مدینه،اتاق 1228 

با وحید و هاشم هم اتاقی شدیم 

علی و هادی هم اتاق 1215 هستن 

قرار بود غسل کنیم و بریم حرم ولی تقریبا بیهوش شدیم،صبح صبحانه رو خوردیم و لباس ها رو پوشیدیم به سمت حرم پیامبر (ص) راه افتادیم 

روحانی کاروان توی حرم قسمت های مختلف رو توضیح می داد،با چند تا از بچه ها رفتیم تا وضو بگیریم ولی وقتی برگشتم گمشان کردم،داشتم دنبالشون می گشتم که با خودم گفتم برم یه سیم کارت عربی بگیرم و یه زنگ خونه بزنم 

توی حرم در حال گشتن بودم که یه دفعه دیدم جلوی ضریح پیغمبر (ص) وایسادم،نمی دونم چطور بنویسم که چه حالی داشت ولی واقعا زیبا بود 

از حرم اومدم بیرون که بچه ها رو دیدم،خارج از حرم رو به قبله وایساده بودن و زیارت می خوندن 

صحنه ی زیبایی بود و حس قشنگی که قابل توصیف نیست و بغضی که گلوی آدم رو می فشرد و لرزه بر انداممان می انداخت 

با هادی گشتی توی بازار زدیم و یه سیم کارت 15000 تومنی خریدم که 50 ریال عربستان شارژ داشت و برای صحبت از اونجا به ایران هر دقیقه حدود 3 ریال هزینه داشت 

توی هتل جلسه کاروان بود 

بعد از جلسه با خونه تماس گرفتم 

اولین نماز جماعت رو توی حرم پیامبر (ص) به جماعت خوندیم،نماز ظهر بود،طولانی و خسته کننده،من که اصلا حال نکردم(البته بعدا قضیه فرق کرد) 

اینجا با وجود زیبایی آدم احساس غریبی می کنه،واسه ناهار برگشتیم هتل،قرمه سبزی بود 

و رفتیم اتاق برای خواب که بیهوش شدیم 

 

پ.ن:  

اِنَ اللهَ سمیعٌ بَصیر 

سپاس خدای را

سلام 

خدایا مثل همیشه که بنده هات رو فراموش نمی کنی ممنونم که این دفعه هم ما رو فراموش نکردی 

و اینطور شد که ارشد قبول شدیم.. 

خدایا باز هم هزاران مرتبه شکرت.. 

پ.ن: 

ولله بصیر بما تعلمون..

روزهای انتظار

سلام 

دیروز عصر توی حیاط نشسته بودم و تکیه داده بودم به دیوار که چند تا قطره آب به صورتم خورد و آروم آروم شروع به زیاد شدن کرد و بارون خیلی قشنگی اومد 

البته زیاد طول نکشید ولی واقعا لذت بخش بود 

تقریبا شش سال بود که یکی از دوستام با یه خانمی آشنا بودن،البته نه در حد دوستی زیاد،و این دوست ما درسش که تموم شد رفت سربازی و برگشت و وقتی با این خانم صحبت می کرد خانم بهش می گفت که بیاین خونه ی ما تا با هم صحبت کنیم تا ببینیم چی می شه 

تقریبا هر وقت که با هم می رفتیم بیرون یه سر تا خونه ی این خانم می رفتیم 

یکی دو بار این دوستم با خونوادش رفتن خونه ی این خانم و یکی دو بار هم اونا اومدن خونه ی دوستم 

البته پدر مادراشون از قبل همدیگه رو می شناختن 

تا بالاخره قرار شد برن خواستگاری،اون موقع هنوز چند ماهی از سربازی دوستم مونده بود،وقتی با خونواده ی دختره تماس گرفتن 

خونواده ی خانم از قول اون دختر خانم گفتن که بذارین سربازی تموم بشه و بعد و.......... 

این دختر خانم همیشه می گفت بیاین خونه ی ما و صحبت کنیم و...... ولی با خواستگاری موافقت نکردن 

تا سربازی دوستم تموم شد دوستم یه کم شک کرده بود 

اون موقع من تشویقش می کردم به قوی بودن و شک نکردن و..... 

تا این که چند روز پیش خبر رسید که این دختر خانم قول و قراراشون رو با یکی دیگه گذاشتن 

و من مجبورم که دلایل الکی سر هم کنم که قسمت نبوده و ایشالا یکی بهتر پیدا می شه و........  

 

پ.ن: 

چند روز پیش باز هم یکی از دندونام شکست،دو شبه که می رم دندونپزشکی و بالاخره تقریبا کار روکشش تموم شد 

پ.ن 2: 

حالم از این دادگاه های الکی به هم می خوره 

چی شده که همه توی این مدت متنبه شدن و فهمیدن که اشتباه می کردن،گول خوردن و......... 

اون هم کسایی مثل ابطحی و حجاریان که آدم های روشنفکری بودن و تئوریسین های اصلاحات 

حالت عرعر کردن باز هم بهم دست داده 

  

پ.ن 3:دیشب تا دیر وقت باز هم سر دین و مذهب و نوع نگاه به اون ها توی خونمون بحث شد و خوشبختانه این بار به نتایج خوبی رسیدیم 

 

 و الان باز صدای باران می آید که به پنجره می خورد و وسوسه ام می کند تا بروم زیر باران......

تو این وقتای عزیز اگه خواستین دعا کنین ما رو هم یادتون باشه  

 

واقعی

سلام 

 

 

 

نمی دونم اینجا واقعی هستم یا توی دنیای واقعی...........

رمضان

سلام 

ماه رمضان همیشه یاد آور خاطرات زیبا و جالبی هست که همیشه تو ذهن آدم می مونه 

یادمه ما بچه بودیم(البته خیلی بچه نه-حدود 10-11 سال) 

اون موقع ها سحر که بیدار می شدیم واسه سحری خوردن شبکه دو فوتبال نشون می داد،ما هم به اتفاق آقای پدر و برادر مینشستیم و فوتبال می دیدیم،از اون طرف هم مامانم همه ی مقدمات سفره رو آماده می کرد،خرما،زولبیا،چای،و هر غذایی که درست کرده بود 

کلی می گفتیم و می خندیدیم،آقای پدر به قول خودش حدیث می گفت،ما هم کلی می خندیدیم،از اون طرف هم مامانم ناراحت می شد و ما رو نصیحت می کرد که موقع سحر به جای مسخره بازی دعا بخونین،قرآن بخونین و...... ،بعد همه با هم می خندیدیم،یادش بخیر 

ربنا،اذان موذن زاده،زولبیا و بامیه،نوشابه وقت سحر که همیشه پای ثابت سفره هستش که اون وقت غذا رو بشه خورد،آش سبزی،مهمونی های افطار،شب های قدر،مسجد،قرآن بر سر،جوشن کبیر و..... 

و زیباتر از همه نماز عید فطر 

و لله الحمد 

الحمد لله علی ما هدانا  

اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوی و المغفرة اسالک بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلی الله علیه و آله ذخرا و شرفا و کرامة و مزیدا ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمدا و آل محمد و ان تخرجنی من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتک علیه و علیهم اللهم انی اسالک خیر ما سالک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون 

 

انشاالله آخر ماه رمضون از خودمون راضی باشیم و از معارف و برکات این ماه عزیز چیزی هم نصیبمون شده باشه 

 پ.ن: 

چند خوردی چرب و شیرین از طعام      امتحان کن چند روزی در صیام 

پ.ن:هنگام اذان مغرب و هنگام سحر ما رو هم دعا کنین 

 

یا حق!!

خاطرات مدینه

هوالحق 

سلام 

 

خاطرات مدینه 

حدود دو ساعت در فرودگاه مهر آباد تاخیر داشتیم 

ساعت یازده شب از ایران به سمت عربستان حرکت کردیم 

همه ی بچه ها شاد بودن و هر کسی توی دنیای خودش بود 

شماره پرواز 1581 

حدود دو ساعت و نیم طول کشید تا چراغ های شهر مدینه نمایان شد و بی اختیار 

السلام علیک یا رسول الله 

السلام علیک یا فاطمه الزهرا 

.. 

توی مدینه ساعت دوازده شب بود 

زمان زیادی طول کشیده بود ولی همه هیجان داشتن و خستگی یادمون رفته بود 

در فرودگاه مدینه با ایرانی ها بد برخورد می کردن 

حدود 300-400 تا مسافر ایرانی توی سالن منتظر تشریفات اداری بودن 

انگشت نگاری و مهر پاسپورت و... 

دوربین هایی هم گذاشته بودند که شاید عکس هم می گرفتند 

بعد از چند دقیقه تازه مسئولانشون اومدن و شروع به انجام کارا کردن 

اونجا یه تعداد صندلی هم بود که حتی نذاشتن بشینیم 

توی این وضعیت یه تعداد مصری (از روی کارت هاشون فهمیدم) اومدن که خیلی سریع کارهاشون انجام شد و رفتن 

ما هم همچنان منتظر بودیم  

دیگه داشتیم کلافه می شدیم 

ولی به خاطر این اماکن مقدس مجبور بودیم سکوت کنیم 

بعد از این همه معطلی برای من و بعضی بچه ها انگشت نگاری نکردن 

خیلی تحقیر شدیم 

اینا به خاطر عقده هاشون و نداشتن فرهنگ خودشون رو اینطوری نشون می دن 

مثلا می خوان قدرت نمایی کنن 

فکرشو بکنین اینا 1400 سال پیش چی بودن 

بعد از این همه وقت در پناه اسلام مثلا آپدیت شدن 

حضرت محمد (ص) چی می کشیده از دست این ها 

شاید هم قرار بود این ها رو ببینیم تا به بخشی از بزرگی کار پیامبر پی ببریم

از اون طرف مسئولای کشور ما هم که فقط شعار می دن 

نمی دونم چرا هیچ برخوردی نمی کنن 

یعنی اینقدر ضعیف هستیم که حتی این ها هم واسه ما شاخ و شونه می کشن  

تقریبا همه ماسک زده بودن 

از ترس آنفولانزای خوکی

بعد ازین مراحل رفتیم ساک هامون رو پیدا کردیم و می خواستیم بریم که دیدیم اینا مثل این که ول کن نیستن. 

گفتن باید قرآن هاتون رو تحویل ما بدین 

سعی کردیم زیر بار نریم ولی نشد 

نمی دونم چرا قرآن ها رو جمع کردن،شاید به خاطر ترجمه دار بودنشون بود 

یا شاید هم می خواستن یه کاری کرده باشن تا ما رو بیشتر عصبانی کنن 

چون از کاروان های دیگه قرآن هاشون رو نگرفته بودن

دیگه فقط می خواستیم از فرودگاه بریم بیرون 

سوار اتوبوس شدیم تا بریم هتل که آماده بشیم واسه زیارت، 

توی اتوبوس همه ناراحت بودن 

ولی اشکالی نداشت 

می خواستیم جایی بریم که سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

از توی اتوبوس واسه اولین بار مسجد پیغمبر رو دیدیم 

السلام علیک یا رسول الله.. 

 پ.ن: 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی 

عشق محمد بس است و آل محمد 

  

یا حق!!

رفتار های اجتماعی

هوالحق 

 

توی جامعه ما (البته همه نه) عده ای هستن که حقوق اجتماعی و ادب رو در مواجهه با دیگران رعایت نمی کنن 

این موضوع همیشه من رو رنج می ده 

از موضوع های کوچک گرفته تا موضوع های بزرگ 

این اتفاقات بیشتر وقتی میفته که موضوع رسیدن به چیزی باشه 

اونوقت برای رسیدن به اون ممکنه همه چی زیر پا گذاشته بشه 

حقوق دیگران-ادب-نزاکت-خوش اخلاقی-قانون-نظم-امنیت-آسایش و ... 

مثلا موقع رانندگی 

نور بالا،سبقت بیجا،رد کردن چراغ قرمز،به قول خودشون زرنگی 

گاهی می شه یه نفر می خواد یه جا دور بزنه،هیچکس بهش راه نمیده 

جاهایی که صف هست بعضی ها می خوان جلو بزنن تا شاید چند دقیقه زودتر کارشون راه بیفته 

همین عده ممکنه هر روز کلی وقت تلف کنن 

یا هر جا که صف باشه 

یه عده توی صف می زنن 

هل میدن 

دعوا می شه 

اعصاب خوردی و .... 

یا اینکه یه جا که حقشون نیست از راه های دیگه حق دیگران رو ضایع میکنن 

و وقتی قانون نمی تونه جلوی این ناهنجاری ها رو بگیره اعصابت بیشتر خورد می شه 

 

نمی دونم توی کشور های دیگه هم  همینطوره یا نه 

مثلا فرض کنین بگن فلان جا فلان جنس ارزونه 

طرف اگه نیاز هم نداشته باشه می ره و مقدار زیادی از اون کالا رو می گیره میاره تو خونه انبار می کنه 

و خیلی مسائل دیگه 

نمی دونم این حس توی وجود پدران و پدربزرگ ها و نسل های قبل هم بوده یا نه 

بیشتر بوده یا کمتر؟

توی کشورای دیگه چه طوره؟ 

شما هم نظراتتون رو بگین 

و همین طور راه حل عبور از این مشکل رو 

 

پ.ن : 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن  

 

پ.ن دوم: 

با یه نفر در مورد خصوصیات دوست صمیمی صحبت می کردیم 

 دوست دارم وقتی خوشحالم دوستم پیشم باشه تا شادی هام رو باهاش قسمت کنم 

وقتی ناراحتم بهش نگم که چی شده و اون از توی چشمام بخونه که چم شده 

وقتی مشکلی داره کمکش کنم 

وقتی مشکلی دارم کمکم کنه 

مشکلاتم رو رک بهم بگه 

راهنماییم کنه 

و... 

یا حق!!

بازگشت

هوالحق 

 

سلام 

جای همتون خیلی خالی بود 

بهترین سفر عمرم بود 

نمی دونم چه طور بگم ولی واقعا عالی بود 

سر فرصت مناسب خاطرات مدینه و مکه رو می نویسم 

 از لطف همتون  ممنونم 

انشاالله قسمت همه بشه   

یا حق!!

 

پ.ن:الحمدلله علی ما هدانا 

پ.ن دوم(به بهانه ی نیمه ی شعبان): 

دوستم چه زیبا گفت که او منتظر ماست تا به سمتش برویم

و ما از او دور میشویم و صدایش می کنیم
و او همچنان منتظر است 

و گاهی صدایمان را می شنود که صدایش می کنیم 

و این صدا هر روز ضعیف تر می شود 

و او منتظر ماست 

و او منتظر است 

السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج

حج

هوالحق 

 

عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد ;به در کعبه اسلام گذر باید کرد
;ناگزیر است در آن بادیه از خشک لبی ;تکیه بر گریه این دیده تر باید کرد
;گرد ریگی که از آن زیر قدم‏ها ریزد ;سرمه وارش همه در دیده سر باید کرد
;آب و نان و شتر و راحله تشویش دل است ;خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد
;روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک ;از خود و هستی خود جلمه سفر باید کرد
;سر تراشیدن و احرام گرفتن سهل است ;از سر این نخوت بیهوده به در باید کرد
;شرح احرام و وقوف و صفت رمی و طواف ;با دل خویش به تقریر دگر باید کرد

سلام 

خداوند قسمت کرده به دیدار کعبه اش برویم 

انشاالله سه شنبه به سمت مدینه حرکت می کنیم 

دوستان اگه بدی از ما دیدین یا اینکه تحت هر عنوانی از دستم دلخور شدین ببخشین منو 

ایشالا اونجا نایب الزیاره همه هستم 

همتون رو یاد می کنم  

 

و اگه خدا بخواد تصمیم دارم این چند روزی رو که مکه و مدینه هستم اگه دسترسی به اینترنت پیدا کردم خاطرات مکه و مدینه رو توی وبلاگ بنویسم 

 

خدا کنه اونجا قسمت بشه تحولی توی زندگیم و وجودم رخ بده و از این وضع در بیام 

 

پ.ن: 

لبیک،لبیک اللهم لبیک،لبیک لا شریک لک

گناه

گناه 

یه وقتایی می شه که یه احساسی مثل خوره میفته به جونت که حتما اون کارو انجام بدی 

یه وقتایی نشستی و تو فکر خودتی که یه دفعه یه چیزی می بینی که همون میشه جرقه کار بدی که مطمئنی از انجامش پشیمون میشی 

یه وقتایی این حس اونقدر قوی هست که کرور کرور دلیل واسه خودت ردیف میکنی که حتما باید این کارو انجام بدی 

یه وقتایی چشم باز می کنی و میبینی که همه ی زندگیت شده یه وقتایی... 

اون وقته که اگه همه ی عالم جمع بشن که منصرفت کنن ،توانش رو ندارن 

اون وقته که اونقدر رو تصمیمت مصر میشی که کارایی که به نظرت غیر ممکن میومد رو انجام میدی 

اون وقته که تو یه لحظه بهش می رسی ولی هنوز به دستش نیاوردی از دستت رفته 

هیچی برات نمیمونه 

خودت رو از همه چی پست تر حس میکنی 

اونقدر پشیمون شدی و توبه کردی و اونقدر گفتی که این بار آ خر بود که دیگه خودت هم باورت نمیشه که بگی خدا این بار آخر بود 

اون وقته که دلت تنگ میشه 

دلت تنگ میشه واسه اون وقتایی که هیچی نمیتونست جلو اراده ات مقاومت کنه 

دلت تنگ میشه واسه خودت  

 دلت تنگ میشه واسه عاشق شدن

 

و من الان دلم تنگه.. 

 

یه شعر هم دوست خوبم ،داداش احسان توی وبلاگش گذاشته که زیباست 

 

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

  


هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه


گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!


سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه


بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه


دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه  

 

پ.ن: 

و انت ارحم الراحمین 

 

یا حق!! 

بدون شرح : 

سایت آقای مکارم به زبان روسی افتتاح شد

سفر

هوالحق 

سلام 

چند روزی با خانواده رفتیم سفر 

3 تا خانواده بودیم و 12 نفر 

جاتون خالی رفتیم شمال 

صبح از خونه راه افتادیم و تقریبا ساعت 6 عصر بود که رسیدیم خونه داداشم 

داداشم شمال دانشجوئه 

شب رفتیم دنبال گردش ،البته چون خسته بودیم زود اومدیم خونه و استراحت 

فرداش رفتیم کنار دریا 

جاتون خالی یه ساحل پیدا کردیم که خیلی خلوت بود 

چند ساعتی آب بازی کردیم و نهار خوردیم و دوباره آب بازی 

عصر هم رفتیم یه پارک جنگلی که اونجا بود 

فردا صبح خونه بودیم و ظهر من مجبور بودم که برم تهران 

2 تا امتحان داشتم 

تهران پیش داداش خوبم(یکی از دوستای دانشگاه) بودم  تو خوابگاه دانشجویی 

این چند روز هم شمال و هم تهران خیلی بهم خوش گذشت 

مخصوصا خیلی وقت بود احسان رو ندیده بودم 

یه روز هم با حسن رفتیم چرخی تو شهر زدیم،شب حسن اومد خوابگاه پیش ما 

تا نیمه شب صحبت می کردیم 

فردای اون روز یه سری وسایل می خواستم که رفتم خریدم 

عصر هم خونواده تو راه برگشت سر راه منو هم سوار کردن 

تا ساعت 3 شب رانندگی کردم 

دیگه کم کم چشمام در حال بسته شدن بود که جام رو با داداشم عوض کردم 

صبح ساعت 5 رسیدیم خونه مادربزرگم 

و همونجا خوابیدیم 

من حتی لباسهام رو هم عوض نکردم و همونطور تا 11 خوابیدم 

بعد دوباره 2 ساعتی خوابیدم و نهار و حرکت به سمت خونه 

تقریبا 8 رسیدیم خونه 

امروز صبح هم کلاس داشتم 

رفتم سر کلاس 

6 نفر بودن 

به امید خدا شروع کردیم 

تا ببینیم خدا چی می خواد  

 

پ.ن :خاک پدران است که دست دگران است  

خس و خاشاک با صدای شهرام ناظری رو دانلود کنین 

 

پسورد : www.webddl1.com  

از وبلاگ www.webdll1.com

فال حافظ

سلام 

  

امروز فال حافظ گرفتم 

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم       اگر موافق تدبیر من شود تقدیر 

چو قسمت ازلی بی حضور من کردند       گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر 

 

امروز صبح یه کم درس خوندم و بعدش یه کم وبگردی و نماز و نهار و یه چرت نیم ساعته 

چند روز پیش یکی از اقوام دوستم فوت کرده بود 

عصر رفتیم پرسه (مراسم ختم) 

بعد از اون رفتم شرکت یکی از دوستان و چند ساعتی با هم صحبت کردیم 

از کانون نخبگان زنگ زدن و گفتن یه دوره کلاس آشنایی با ربات گذاشتن،بیا تدریسش رو بر عهده بگیر 

منم پررو گفتم باشه
هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست       نه هر که سر بتراشد قلندری داند 

 

چند وقته می خوام کلی کارای عقب مونده انجام بدم ولی... 

 

یاد چند سال پیش بخیر 

خیلی عوض شدم 

به قول کسی کاش عوضی نشم 

 

یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست         وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود 

 یا حق!!

هوالحق 

سلام 

امروز اخبار اعلام کرد که سربازی 2و4و6و8و10 ماه کم شده 

ما کلی خوشحال شدیم و کیفور از این همه لطف 

یکی دو تا از دوستان هم این خبر رو دادن 

ولی وقتی سری به سایت ها زدیم چیز دیگه ای دیدیم [لینک

برای ما که توفیری نداشت. 

 

چند روزی هست که مثلا قراره درس بخونم ولی.... 

 

وقتی سعدی می خونی اونم بهت میگه یواشتر 

  

از جان برون نیامده جانانت آرزوست       زنار نابریده و ایمانت آرزوست

بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند       موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست

موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای       وآنگاه صف صفه‌ی مردانت آرزوست

فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی       وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست

چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند       دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

انصاف راه خود ز سر صدق داد نه       بر درد نارسیده و درمانت آرزوست

بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود       شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست

هر روز از برای سگ نفس بوسعید       یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست

سعدی درین جهان که تویی ذره‌وار باش       گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

 

 

کتاب

سلام 

چند وقته که یه کتاب می خونم به نام کوری 

یکی از دوستام به عنوان هدیه ی تولد بهم داد 

داستان یه شهره که همه ی مردمش کور می شن 

فقط یه نفر تو این شهر میتونه ببینه 

شخصیت های داستان جوری انتخاب شده که از همه نوع آدم توی کتاب استفاده شده 

از دزد و آدم های بد گرفته تا حتی چشم پزشک 

نشون میده که مردم فقط با نداشتن چشم حتی افکارشون تغییر می کنه 

بعضی ها بهتر و بعضی ها بدتر 

ولی جنبه ی حیوانی آدم ها خیلی زیاد نشون داده میشه 

شاید به خاطر اینه که فکر می کنن کسی اونا رو نمیبینه 

یه جمله تو کتاب بود که خیلی جالب بود: همیشه در خاک سنگی مخفی هست که به ضربه پاسخی بلند می دهد 

این کتاب نوشته ی ژوزه ساراماگو و ترجمه ی عاطفه اسلامیان هست 

سال 1998 هم جایزه نوبل ادبی رو برده 

 

مادرم امروز جزء برگزار کنندگان جلسه کنکور بوده 

خدا کنه هر کی زحمت کشیده نتیجه بگیره 

یادش بخیر 

6 سال گذشت 

چه دورانی بود 

آدم همیشه می گه کاش... 

منم می گم کاش دوران دانشگاه یه بار دیگه تکرار می شد تا اشتباهای گذشته رو نمی کردم  

 

ولی زندگی همیشه از همین لحظه اغاز می شه 

فروغ میگه: 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد 

به جویبار که در من جاری بود 

به ابر ها که فکر های طویلم بودند 

به رشد دردناک سپیدار های باغ که با من 

از فصل های خشک گذر میکردند 

به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی  می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که ش.هو.ت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد 
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
 و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد  

موفق باشید  

برام دعا کنین..

یا حق!!