این روزها خوب روزهایی هستند،

روزهایی پر از تجربه،و روزهایی که هنوز یادت می آید خدایی هست که اگر هم فراموشش کرده باشی،هنوز هم می خواهدت

هنوز هم حواسش هست

با من مسکین حواسش هست

و هست و هست و هست


و این بودن ها و نبودن ها قصه ای می شود برای پر کردن صفحات این داستان چند روزه....

چند روزی که چه بخواهی و چه نخواهی گذشته اند و می گذرند

و تو فقط یک وظیفه داری

که دلت را صاف کنی از هرچه که هست

و بگذاری تا بیایند و دل پاکت را ببینند و ببینند....


شاید دل پاک آن ها هم تکان بخورد مثل دل تو که تکان خورد

شاید لرزش دلت دل دیگری را نلرزاند ولی ممکن است لرزش دلش،دلت را تکان دهد


والله ارحم الراحمین

و تو که ارحم الراحمین هستی افرغ علینا صبرا



نظرات 6 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ

نمی دونی چقدر خوشحالم برای این آرامشی که نوشته ت داره...

دختر! یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ

الله؟؟

مینو دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://delneveshteha-m.blogfa.com

آرامش خیلی خوبه...
خیلی وقته که از دست دادم...

نوستالوژِی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.nostalogy.persianblog.ir

عیدت مبارک

رهگذر چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

اخرش نفهمیدیم به خدا اعتقاد داری یا نه؟
یه جا نوشتی نداری ، یه جا نوشتی به تو صبر ببارد خدا!

به تعارض برخوردی!

البته به نفعته خدا را قبول نداشته باشی ، راحت تره زندگی میگن!

میری عرق میخوری بدون ترس از عقاب !
میری دختر بازی بدون ترس از عذاب!

میری جنبش سبز بدون ترس از ثبت اعمال!

بی دین بمون!
دینداری کار سختیه !

معلوم هم نیست که قبول باشه دینت!
همین اول آدم خیال خودشو راحت کنه ؛ بگه دین ندارم ، تمام! راحت میشه به خدا!

بعد وارد این دین داری بشه ، پدرش در میاد ، آخر سر هم میبینه با اسم دین وارد جنبش سبز شده و تموم!!
خسر الدنیا و الاخره!

م. جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ق.ظ

عزیزم عالی نوشتی...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد