این روز ها

.. 

سلام 

بالاخره این امتحان های ما هم تموم شد 

این ترم خیلی واحد کم داشتم ولی این یه ماه اخیر فشار جو امتحان ها خیلی بهمون فشار آورد 

امروز یه امتحان دو مرحله ای داشتیم که صبح و بعد از ظهر بود 

اونقدر خسته بودم که گفتم بیام خوابگاه بخوابم 

ولی نخوابیدم 

شام خوردیم و یه کم پای اینترنت بودیم 

از حالا وارد فاز جدید پروژه ها می شیم،2 تا از درسا پروژه دارن که باید تا هفته ی آینده تحویلشون بدیم 

تا ببینیم خدا چی می خواد 

هفته ی بعد هم ایشالا بریم خونه و برگردیم 

تو شک و تردیدم که از ترم آینده برم سر کار یا نه 

از یه طرف می گم بچسبم به درسا 

از یه طرفم می گم بیخیال درس 

شب امتحانی پاسش کنیم بره  

 

پ.ن: 

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا،برو

کجا؟

.. 

سلام 

دیروز و امروز رفتم خونه ی یه بنده خدایی واسه تدریس خصوصی 

اسمش محمد رضا بود،مثل این بود که اصلا این مدت درس نخونده بود و می خواست یه شبه همه ی درسا رو بفهمه 

دیروز 2 جلسه بهش ریاضی گفتم و امروز هم یه جلسه.. 

چند روز پیش یکی از دوستام رفته بود خونه ی یه نفر واسه تدریس 

وقتی برگشت قضیه ای رو تعریف کرد که مو به تن آدم سیخ میشه 

من کامل نمی تونم بگم ولی فقط در همین حد که وقتی رفته اونجا اون بنده خدا خواب بوده و مادره با یه وضع لباسی بد جلوی دوستم اومده و از دوستم خواسته که پرینترشون رو درست کنه. 

فقط خدا کمک کرده و این دوست ما گرفتار نشده 

خیلی دلم برای شوهر این خانوم سوخت 

اگه اون هم اینکاره است که هیچ ولی اگه نباشه خیلی........... 

چی بگم 

اصلا نمی تونم کلمه ها رو جفت و جور کنم 

خیلی حرفا رو نباید زد... 

 

چند روز پیش که مامان زنگ زد گفتیم چرا هیچکی به فکر ما نیست.. 

ایشون هم گفتن که جدی می گی و ما هم گفتیم آره 

و قرار شد به فکر بیفتن و به فکر سر و سامون دادن ما بیفتن 

 و اینگونه شد که شاید ما هم سر و سامون بگیریم......

پ.ن: 

هفته ی آینده امتحان دارم... 

خدا بخیر بگذرونه... 

 

یا حق!!

تصمیم..

.. 

امروز یه تصمیم بزرگ گرفتم..  

از در دانشگاه که اومدم بیرون یه دفعه به ذهنم زد که مشکلم از چیه.. 

همون موقع اجراش کردم... 

گفتم بیام بنویسمش تا لااقل هروقت وبلاگ رو می بینم به یادش بیفتم 

 

پ.ن: 

باشد که رستگار شوید(و شویم..)

نوستالوژِی دو کاج

هوالحق 

 

نوستالوژِی دو کاج 

 

دو کاج

در کنار خطوط سیم پیام

خارج از ده،دو کاج روییدند

سالیان دراز،رهگذران

آن دو را چون دو دوست می دیدند

***

روزی از روز های پاییزی

زیر رگبار و تازیانه ی باد

یکی از کاج ها به خود لرزید

خم شد و روی دیگری افتاد

***

گفت:«ای آشنا،ببخش مرا

خوب در حال من تأمّل کن

ریشه هایم ز خاک بیرون است

چند روزی مرا تحمّل کن»

***

کاج همسایه گفت با تندی:

«مردم آزار،از تو بیزارم

دور شو،دست از سرم بردار

من کجا طاقت تو را دارم؟»

***

بینوا را سپس تکانی داد

یار بی رحم و بی محبّت او

سیم ها پاره گشت و کاج افتاد

بر زمین نقش بست قامت او

***

مرکز ارتباط دید آن روز

انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی جویی

تا ببیند که عیب کار از چیست؟

***

سیمبانان پس از مرمّت سیم

راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگ دل را نیز

با تبر تکّه تکّه بشکستند 

 

عجیب دلم گرفته و در عین حال عجیب انرژی دارم برای هر کاری ... 

هویت

.. 

تا حالا به هویت خط خطی اتان فکر کرده اید ؟  

 

 این بخشی از هویت خط خطیه منه

 

روزانه

هوالحق 

سلام 

 

مثل هر سال خدا کمک کرد و تاسوعا و عاشورا رو خونه بودم،آب و هوایی عوض شد و کلی از دوستای قدیم رو دیدیم 

دیروز صبح هم رسیدیم تهران و عزیمت به سمت خوابگاه 

این چند روز تهران حسابی شلوغ بوده و وضعیت خوبی حاکم نیست 

امروز صبح رفتیم سر کلاس انرژی های نو،چند نفر از بچه ها سمینارشون رو ارائه دادن 

من هم یکشنبه باید این کارو بکنم.. 

می خواستم موضوع سمینار رو تغییر بدم که استاد قبول نکرد و مجبورم رو همین زمینه ی نیروگاه های بادی کار کنم 

عصر رفتم هفت حوض کلاس،بعدش هم یه سر به کتاب فروشی زدم و مثل همیشه غرق در کتاب ها شدم 

بالاخره بعد از مدت ها مائده های زمینی آندره ژید و کلیدر محمود دولت آبادی رو خریدم 

فقط منتظر وقتم که شروع به خوندنشون کنم 

امشب شام ماهی بود،بعد از شام یک حدود 2 ساعت خوابیدیم،بعدش هم میوه و آجیل خوردیم 

یه کم رو سمینار کار کردم و در تلاش برای آپدیت آنتی ویروس 

تو اتاق بچه ها گرمشونه و من سردمه 

همیشه اونا درو باز میکنن تا به قول خودشون هوا عوض بشه و من هم درو می بندم تا گرم بشه 

این شده کار هر روز ما... 

فردا هم هشت صبح کلاس و درس و .... 

 

پ.ن: 

دوران جهان بی می و ساقی هیچ است     بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است