خاطرات مدینه 5

روزهای آخری است که در مدینه هستیم 

تنم می لرزد 

اکنون که این نوشته ها را مینگارم نیز تنم می لرزد 

چه روزهایی بود 

افسوس که قدرشان را ندانستم 

 

..... 

... 

.. 

صبح دوش گرفتم و با هاشم و وحید رفتیم نماز ظهر 

بعد از نماز هم برگشتم هتل تا وسایلمون رو جمع کنیم و شب تحویل بدیم 

کمی خوابیدم،هادی بیدارم کرد تا واسه نماز عصر بریم حرم پیغمبر(ص) 

بعد از نماز عصر با هادی رفتیم بقیع 

اینجا آدم یه بغضی تو گلوش گیر کرده که یارای فریاد زدنش نیست 

.... 

واسه نماز مغرب و عشا تصمیم گرفتیم با هادی بریم مسجد شیعیان 

یه تاکسی دربست گرفتیم و 10 ریال عربستان ازمون گرفت و ما رو برد اونجا 

خیلی جای باحالی بود 

انگار یه تیکه از ایران خودمون بود 

همه مثل خودمون نماز می خوندن،با صفا بود و صفا داشت  و صفا داشت

مسجد تو یه نخلستان بود که صاحبش امام موسی کاظم (ع) بوده،امام رضا (ع) هم اونجا بدنیا اومده ،قبر مادر امام رضا(ع) هم اونجا بوده 

اسم مسجد "مسجد شیخ امری" هست

بعد از نماز خود ایشون رو هم دیدیم 

خیلی پیر بود،میگفتن شاگرد آیت الله بروجردی بوده 

اونجا با یه عرب به نام احمد آشنا شدیم،تاکسی داشت و قبل از ما با یکی از هم کاروانیهامون دوست شده بود 

تویوتا داشت،مدلش رو یادم نیست،ولی یه کم باهاش روندم،کلاً بچه با صفایی بود 

چند جا ما رو برد 

بیت الاحزان و محله ی شیعه ها رو بهمون نشون داد 

ساعت حدود 12 با هادی رفتیم حرم،تو روضه ی منوره کنار حرم پیغمبر (ص) نشستیم و تا بعد از نماز صبح اونجا بودیم 

یه عرب اونجا یه کم ما ایرانیها رو مسخره کرد،کاش یه چیزی بهش گفته بودم 

می خواستم بهش بگم "ویل لکل همزة لمزه" ولی نمیدونم چرا نگفتم 

دعای وداع رو تو بین الحرمین خوندیم و برای آخرین بار رفتیم بقیع 

نماز ظهر و عصر رو هم با هاشم و وحید و علی رفتیم مسجد شیعیان 

مثل همیشه با صفا بود و بی نظم و پر از سر و صدا مثل ایران 

ساعت 3 مراسم وداع رو توی هتل با لباس احرام برگزار کردیم 

حس و حال اون لحظه گفتنی نیست 

انگار که میدونی تا چند ساعت دیگه قراره متولد بشی 

حسی نیست که به تقریر در آید 

"ورای حد تقریر است شرح آرزومندی" 

ساک ها رو توی اتوبوس گذاشتیم و رفتیم سمت مسجد شجره 

 

لبیک اللهم لبیک 

لبیک لا شریک لک لبیک 

ان الحمدَ،والنعمةَ،لک والملک،لاشریک لک 

 

با لباس احرام 

دو تیکه حوله 

فارغ از همه چی 

فقط لبیک بود برای تولدی دوباره 

و لبیک می گفتیم 

 

پروردگارمان می خواندمان و لبیک میگفتیم 

 

و لبیک اللهم لبیک 

مسجد شجره هم جای زیبایی بود 

نماز مغرب و عشا رو خوندیم و سوار اتوبوس ها شدیم تا بریم به سمت مکه  

 

خدا حافظ شهر پیغمبر 

خدا حافظ مدینه 

خداحافظ شهر غم و غربت 

خدا حافظ فاطمه 

خدا حافظ علی 

و خدا حافظ  ..... 

 

توی اتوبوس از خستگی همه خوابیدیم 

 

فکر کنم حدودای ساعت 2 شب بود که رسیدیم مکه..... 

 

سلام بر مکه 

سلام بر میعادگاه ظهور حق پرستی در دل عالم کفر 

سلام به خاکی که ذره ذره اش با تو سخن میگویند و ناله میکنند از دیوارهایی که همه جایش با انت الوهاب پر شده است 

و اینجا شهری است با مردمانی با چفیه های سرخ 

پس سلام بر شهر مردانی با چفیه های سرخ و دیوارهایی آغشته به نام مبارک و نوشته ی نامبارک وَهاب 

روزها

چند روز پیش رفتیم فیلم دمکراسی تو روز روشن رو دیدیم 

بعد از مدت ها بود که یه فیلم ایرانی دیدم و ازش خوشم اومد 

 

یکی دو روز هستش که حسابی حالم گرفته است 

ایام امتحاناته و هنوز هیچی درس نخوندم 

واقعا داره بهم فشار میاد 

درسای سخت و تنهایی تو خوابگاه و عوامل دیگه باعث میشه هزار تا فکر تو ذهن آدم خطور کنه 

این موبایل ما هم که نبودنش بهتر از بودنشه 

میشه صبح تا شب یه اس ام اس کوچیک هم نمیاد 

هی وسوسه میشم که دوران ترک موبایل رو شروع کنم ولی نمیشه 

 

نمی دونی چه حس عجیبیه که بین دندونات رو یه کم باز بذاری و بعدش زبونت رو بذاری پشت دندونات و یه پک محکم بزنی  

 

ابی هم که داد میزنه: 

آه یکی بود یکی نبود 

یه عاشقی بود که یه روز 

بهت میگفت دوسِت داره 

آخ که دوسِت داره هنوز 

آخ که دوسِت داره هنوز 

 

چند روز رفتیم تدریس خصوصی ریاضی 

درآمدش خوبه و روحیه آدم باز میشه 

 

 

شب که میشه 

به عشق تو 

غزل غزل صدا می شم 

ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم  

 

 

یه نفر هم اگه این معمای چند پست قبل رو یه نگاه بهش بندازه بد نیست

 

پ.ن: 

والله واسعٌ علیم

 

کافه پیانو

امروز کتاب کافه پیانو فرهاد جعفری رو تموم کردم 

نظر دادن در موردش سخته 

نویسنده میخواد تو کل داستان بهت القا کنه که از همه چی سر در میاره و تاکید خاصی روی این امر داره و اینو با استفاده کردن از دو نوع نوشتن میخواد القا کنه 

یکی استفاده از کلمات قلنبه سلنبه و دهن پرکن و خارجی و .... اونم تو تمام زمینه ها 

یکی هم استفاده از کلمات کوچه بازاری که مختص آقایون هست و بعضی ها مثل نقل و نبات ازش استفاده میکنن 

 

و یه حس دیگه که از بالا به همه چی نگاه میکنه و همه جا میگه که دادم فلان کارو برام بکنن یا...... 

 

در کل وقتی این کتاب رو میخوندم حس خیلی بدی نسبت به نویسنده اش داشتم 

نمیدونم چرا.... 

از طرفی هم تا کتاب تموم نشد نتونستم بیخیال خوندنش بشم،متنش طوری بود که حتما باید تا تهش میخوندم وگرنه احساس اینو داشتم که یه کار نیمه تموم تو زندگیم باقی مونده

معما

سلام 

امشب یکی از دوستان یه معما گفت که کلی روش بحث شد و آخر به نتیجه رسید: 

شاید معما رو شنیده باشین ولی فکر کردن در موردش خالی از لطف نیست 

کی می تونه زودتر جوابشو بگه؟ 

 

8 نفر هستن،یه پلیس و یه دزد و 2 تا پسر و 2 تا دختر و یه پدر و یه مادر 

اینها با یه قایق میخوان برن اونطرف رودخونه 

البته با شرایط زیر: 

راهش چیه؟ 

1-دزد به جز در حضور پلیس با کسی نباشه ولی تنها میتونه باشه

2-بچه ها قایقرانی بلد نیستن 

3-قایق  حداکثر 2 نفر ظرفیت داره و خالی هم نمیتونه حرکت کنه 

4-پدر با دخترا بدون حضور مادر و مادر با پسرا بدون حضور پدر نباید باشن 

 

خرداد

سلام 

 

و سلام بر دوم خرداد  

 

 

و خرمشهر را خدا آزاد کرد به کمک ایرانیان....

ایرانیانی که خون کورش و آرش و پهلوانان در خونشان جریان دارد و مقتدایشان علی و زهرا و حسین هستند