گناه
یه وقتایی می شه که یه احساسی مثل خوره میفته به جونت که حتما اون کارو انجام بدی
یه وقتایی نشستی و تو فکر خودتی که یه دفعه یه چیزی می بینی که همون میشه جرقه کار بدی که مطمئنی از انجامش پشیمون میشی
یه وقتایی این حس اونقدر قوی هست که کرور کرور دلیل واسه خودت ردیف میکنی که حتما باید این کارو انجام بدی
یه وقتایی چشم باز می کنی و میبینی که همه ی زندگیت شده یه وقتایی...
اون وقته که اگه همه ی عالم جمع بشن که منصرفت کنن ،توانش رو ندارن
اون وقته که اونقدر رو تصمیمت مصر میشی که کارایی که به نظرت غیر ممکن میومد رو انجام میدی
اون وقته که تو یه لحظه بهش می رسی ولی هنوز به دستش نیاوردی از دستت رفته
هیچی برات نمیمونه
خودت رو از همه چی پست تر حس میکنی
اونقدر پشیمون شدی و توبه کردی و اونقدر گفتی که این بار آ خر بود که دیگه خودت هم باورت نمیشه که بگی خدا این بار آخر بود
اون وقته که دلت تنگ میشه
دلت تنگ میشه واسه اون وقتایی که هیچی نمیتونست جلو اراده ات مقاومت کنه
دلت تنگ میشه واسه خودت
دلت تنگ میشه واسه عاشق شدن
و من الان دلم تنگه..
یه شعر هم دوست خوبم ،داداش احسان توی وبلاگش گذاشته که زیباست
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!
سخت است اینکه دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفتهام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیلههای دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه
پ.ن:
و انت ارحم الراحمین
یا حق!!
بدون شرح :
سایت آقای مکارم به زبان روسی افتتاح شد
هوالحق
سلام
چند روزی با خانواده رفتیم سفر
3 تا خانواده بودیم و 12 نفر
جاتون خالی رفتیم شمال
صبح از خونه راه افتادیم و تقریبا ساعت 6 عصر بود که رسیدیم خونه داداشم
داداشم شمال دانشجوئه
شب رفتیم دنبال گردش ،البته چون خسته بودیم زود اومدیم خونه و استراحت
فرداش رفتیم کنار دریا
جاتون خالی یه ساحل پیدا کردیم که خیلی خلوت بود
چند ساعتی آب بازی کردیم و نهار خوردیم و دوباره آب بازی
عصر هم رفتیم یه پارک جنگلی که اونجا بود
فردا صبح خونه بودیم و ظهر من مجبور بودم که برم تهران
2 تا امتحان داشتم
تهران پیش داداش خوبم(یکی از دوستای دانشگاه) بودم تو خوابگاه دانشجویی
این چند روز هم شمال و هم تهران خیلی بهم خوش گذشت
مخصوصا خیلی وقت بود احسان رو ندیده بودم
یه روز هم با حسن رفتیم چرخی تو شهر زدیم،شب حسن اومد خوابگاه پیش ما
تا نیمه شب صحبت می کردیم
فردای اون روز یه سری وسایل می خواستم که رفتم خریدم
عصر هم خونواده تو راه برگشت سر راه منو هم سوار کردن
تا ساعت 3 شب رانندگی کردم
دیگه کم کم چشمام در حال بسته شدن بود که جام رو با داداشم عوض کردم
صبح ساعت 5 رسیدیم خونه مادربزرگم
و همونجا خوابیدیم
من حتی لباسهام رو هم عوض نکردم و همونطور تا 11 خوابیدم
بعد دوباره 2 ساعتی خوابیدم و نهار و حرکت به سمت خونه
تقریبا 8 رسیدیم خونه
امروز صبح هم کلاس داشتم
رفتم سر کلاس
6 نفر بودن
به امید خدا شروع کردیم
تا ببینیم خدا چی می خواد
پ.ن :خاک پدران است که دست دگران است
خس و خاشاک با صدای شهرام ناظری رو دانلود کنین
پسورد : www.webddl1.com
از وبلاگ www.webdll1.com
سلام
امروز فال حافظ گرفتم
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
چو قسمت ازلی بی حضور من کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
امروز صبح یه کم درس خوندم و بعدش یه کم وبگردی و نماز و نهار و یه چرت نیم ساعته
چند روز پیش یکی از اقوام دوستم فوت کرده بود
عصر رفتیم پرسه (مراسم ختم)
بعد از اون رفتم شرکت یکی از دوستان و چند ساعتی با هم صحبت کردیم
از کانون نخبگان زنگ زدن و گفتن یه دوره کلاس آشنایی با ربات گذاشتن،بیا تدریسش رو بر عهده بگیر
منم پررو گفتم باشه
هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
چند وقته می خوام کلی کارای عقب مونده انجام بدم ولی...
یاد چند سال پیش بخیر
خیلی عوض شدم
به قول کسی کاش عوضی نشم
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
یا حق!!
هوالحق
سلام
امروز اخبار اعلام کرد که سربازی 2و4و6و8و10 ماه کم شده
ما کلی خوشحال شدیم و کیفور از این همه لطف
یکی دو تا از دوستان هم این خبر رو دادن
ولی وقتی سری به سایت ها زدیم چیز دیگه ای دیدیم [لینک]
برای ما که توفیری نداشت.
چند روزی هست که مثلا قراره درس بخونم ولی....
وقتی سعدی می خونی اونم بهت میگه یواشتر
از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
موری نهای و خدمت موری نکردهای وآنگاه صف صفهی مردانت آرزوست
فرعونوار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق داد نه بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست
هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
سلام
چند وقته که یه کتاب می خونم به نام کوری
یکی از دوستام به عنوان هدیه ی تولد بهم داد
داستان یه شهره که همه ی مردمش کور می شن
فقط یه نفر تو این شهر میتونه ببینه
شخصیت های داستان جوری انتخاب شده که از همه نوع آدم توی کتاب استفاده شده
از دزد و آدم های بد گرفته تا حتی چشم پزشک
نشون میده که مردم فقط با نداشتن چشم حتی افکارشون تغییر می کنه
بعضی ها بهتر و بعضی ها بدتر
ولی جنبه ی حیوانی آدم ها خیلی زیاد نشون داده میشه
شاید به خاطر اینه که فکر می کنن کسی اونا رو نمیبینه
یه جمله تو کتاب بود که خیلی جالب بود: همیشه در خاک سنگی مخفی هست که به ضربه پاسخی بلند می دهد
این کتاب نوشته ی ژوزه ساراماگو و ترجمه ی عاطفه اسلامیان هست
سال 1998 هم جایزه نوبل ادبی رو برده
مادرم امروز جزء برگزار کنندگان جلسه کنکور بوده
خدا کنه هر کی زحمت کشیده نتیجه بگیره
یادش بخیر
6 سال گذشت
چه دورانی بود
آدم همیشه می گه کاش...
منم می گم کاش دوران دانشگاه یه بار دیگه تکرار می شد تا اشتباهای گذشته رو نمی کردم
ولی زندگی همیشه از همین لحظه اغاز می شه
فروغ میگه:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابر ها که فکر های طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدار های باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که ش.هو.ت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
موفق باشید
برام دعا کنین..
یا حق!!
سلام
ما در سطور خیابان هر یک کلمه یی هستیم
که با حروف یکسان
شعر بلند آزادی را می نویسیم
از بین ما کلماتی افتاده اند
از بین ما کلماتی خط خورده اند
از بین ما کلماتی
حتا از یاد رفته انداما
همیشه آزادی آزادی ست
آزادی را
نظامیان با سرنیزه معنی می کنند
ما با گل و صدا
و آن که در طبیعت آزادی معنای بند ببیند
با ماست
بی که از ما باشد
آنان که قفل خریدند
و با بلندگوی مذاهب
ما را به باغ عدن بردندو پای چشمة کوثر گردن زدند
آنان فریب خوردند
ما بازگشته ایم
ما باز گشته ایم در صفوف منظم
....
اما آزادی! آزادی!
تو مذهب همیشه مائی
که در حصار نمی گنجی
و در کلام
تنها در کلام خلاصه نخواهی شد
آزادی
ای گلوله آتش!
(جلال سرفراز)
سلام
اشعار مولوی همیشه برام قشنگن
ولی حافظ یه چیزه دیگست
حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو ، دیوانه شو
وندر دل آتش درآ ، پروانه شو ، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان ، هم خانه شو ، هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها ، هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را ، پیمانه شو ، پیمانه شو
باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی
چون سوی مستان میروی ، مستانه شو ، مستانه شو
آن گوشوار شاهدان ، همصحبتی عارض شده
آن گوش و عارض بایدت ، دردانه شو ، دردانه شو
گوید سلیمان مر ترا ، بشنو زبان طیر را
دانیکه مرغ از تو رود ، رو دانه شو ، رو دانه شو
بنواخت نور مصطفی ، آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی ، حنانه شو ، حنانه شو
گر چهره بگشاید مهم ، پر شو از آن چون آینه
ور زلف بگشاید بتم ، رو شانه شو ، رو شانه شو
قفلی بود میل و هوا ، بنهاده در دلهای ما
خواهی گشایی قفل را ، دندانه شو ، دندانه شو
یک مدتی در کان بدی ، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان بدی ، جانانه شو ، جانانه شو
تا کی دو شاخه چون رخی ، تا کی چو بیدق کم تکی
تا کی چو فرزین کجروی ، فرزانه شو ، فرزانه شو
چون جان تو شد در هوا ، ز افسانه ی شیرین ما
فانی شود چون عاشقان ، افسانه شو ، افسانه شو