تفاوت

سلام 

چند شب پیش رفته بودیم سالن و به یاد گذشته چند ساعتی رو با بچه هایی که با بیشترشون همون شب آشنا شدم فوتبالی بازی کردیم و چقدر دویدیم و چقدر خوش گذشت 

چند بار هم زمین خوردم،کوفتگی بدن و آماده نبودن هم مزید بر علت شد و چند روزی است که حسابی تمام بدنم درد می کنه. 

بعد از بازی، با یکی از بچه های ورودی امسال سر صحبت رو باز کردیم و نمی دونم چی شد که بحث به فرهنگ و تمدن و تفاوت نسل ها و تاریخ ایران و .... کشیده شد 

اون نظرش این بود که گذشته ی ما و تاریخ ما اگه خوب بوده یا نه به ما ربطی نداره و ما الان خودمون تاریخمون و فرهنگمون رو می سازیم و نیازی ندارم بدونیم نیاکانمون کی بودن و چیکار کردن 

و این نمیتونه روی ما تاثیری داشته باشه 

به ما چه مربوطه که پادشاهان و حکومت هایی که تو کشورمون بودن چه طور بودن 

و خیلی چیزای دیگه 

 

من خیلی ناراحت بودم،خیلی هم با هم صحبت کردیم 

نمی گم که اون اشتباه می گه یا این که من درست می گم 

 

مهم نیست که یه نفر شجریان و شهرام ناظری گوش بده و یه نفر دیگه ساسی مانکن 

اینا تفاوته و اصلا ملاک تصمیم گیری در مورد شخصیت افراد نیست 

 

از این ناراحتم که چرا تفاوت یه دفعه اینقدر زیاد شده 

این نگرانم میکنه که بعضی ها هستن که می خوان بچه های ما تفاوت زیادی با نسل قبلشون داشته باشن 

به قول جلال بلایی آمده است ولی در مقابل آن نباید دستپاچه شد،نباید دچار اضطراب شد و نباید به تقلید ناشیانه دست برد،باید آن را شناخت و به قوت در برابرش ایستاد. 

 

به وجود اومدن تفاوت بین نسل ها طبیعیه 

ولی با این سرعت نگران کننده است،یه دفعه ارزش های یه نسل برای افرادی که 6-7 سال باهاشون تفاوت سنی دارن یه چیز نامفهوم و پیش پا افتاده می شه 

 نمی دونم. 

 

پ.ن: 

دیروز رمان منِ او نوشته ی رضا امیر خانی رو تموم کردم 

ارزش خوندنش رو داشت،کتاب جالبی بود 

 

پ.ن: 

نیاکان ما تاجداران دهر          که از دادشان آفرین بود بهر 

نجستند جز داد و بایستگی   بزرگی و گردی و شایستگی 

ز کهتر پرستش ز مهتر نواز    بد اندیش را داشتن در گداز 

خاطرات مدینه 3

واسه نماز عصر رفتیم حرم پیغمبر (ص)، 

بعد از نماز شروع کردم به قرآن خوندن،تصمیم داشتم یه ختم قرآن انجام بدم 

بین منبر و مرقد پیغمبر (ص) چند رکعتی نماز خوندم 

خیلی دلنشین بود،اونجا به یاد همه بودم 

وقتی حس می کنی جایی نشستی که پیامبر اونجا زندگی می کرده و تاریخ اونجا رقم خورده حس جالبی توی وجودت ظاهر می شه 

هادی و وحید هم اومدن و اونجا کنار هم وایسادیم و نماز خوندیم.. . 

اذان مغرب رو با اون صوت زیبای خاص خودشون گفتن و وایسادن به نماز 

چقدر قشنگ نماز می خوندن 

واقعا زیبا و وصف نشدنی بود،بعد از تموم شدن سوره ی حمد همه با هم آمین می گفتن 

گفتن این کلمه از نظر ما اشکال داره ولی اونقدر زیبا بود که دوست داشتم من هم بگم و هر وقت جایی واسه نماز می رفتیم این قسمتش خیلی زیبا بود 

بعد از نماز مغرب برگشتیم هتل که شام بخوریم،بعد از شام هم با هادی رفتیم برای نماز عشا 

ولی به نماز جماعت نرسیدیم و فرادا خوندیم 

شب گشتی توی بازار زدیم،جنس هایی که داشتن گرون و بی کیفیته 

اصلا دوست نداشتم چیزی بخرم ولی خریدم.... 

با چند تا از فروشنده ها صحبت می کردیم 

اونا خیلی علاقه داشتن بدونن تو ایران چه خبره و چه طور اتفاقات افتاده 

ما هم بهشون می گفتیم ایران گود،موسوی گود،احمدی نژاد گود،ایرانی گود(good) 

ما هم در مورد رفتار بد سعودی ها با ایرانی ها از اونا سوال می پرسیدیم 

خودشون هم ناراحت بودن 

مدیر کاروان می گفت بعد از انتخابات اینا دستور دارن که به ایرانی ها سخت بگیرن 

الله اعلم... 

فقط یه دست لباس عربی خریدیم 

خیلی خسته بودم،برگشتیم هتل 

بچه های اتاق ما خواب بودن و در اتاق هم قفل 

مجبور شدم پیش هادی و علی بخوابم 

به نماز جماعت صبح هم نرسیدیم و فرادا توی مشجد النبی خوندیم 

بعد از نماز هم رفتیم بقیع 

از کنار پله ها که می خوای بری بالا بدنت می لرزه 

"السلام علیک یا فاطمه الزهرا" 

اونجا هم با شیعه ها بد برخورد می کنن 

کتاب حرام،ممنوع-دوربین ممنوع-گریه نکن-اولئک کالانعام بل هم اضل (اینو یه عربه به ما می گفت) 

آدم احساس غریبی می کنه 

مدفن چهار تا از امامانمون اونجاست و....  

و خدایا اینطور نباشه که امامانمون توی دلامون دفن بشن........

برگشتم هتل و خوابیدم تا ساعت 10 که جلسه مناسک بود 

برای نماز ظهر با هادی رفتیم مسجد النبی 

با دو تا عراقی به اسم های مصطفی و مرتضی آشنا شدیم، با هم برادر بودن،شیعه بودن ولی مثل سعودی ها لباس پوشیده بودن 

با هم بازار هم رفتیم 

خیلی با هم دوست شدیم 

ازم قول گرفتن که پیش امام رضا (ع) رفتم براشون دعاکنم 

منم متقابلاً ازشون خواستم که اگه پیش امام حسین(ع) رفتن ما رو دعا کنن.. 

یه فروشنده عرب می گفت: 

Iran is number one 

بعضی هاشون ایران رو دوست دارن و بعضی هاشون هم حسادت می کنن.... 

این چند روز فروشنده ها و راننده تاکسی ها و ... در مورد ایران خیلی سوال میپرسن 

فقیران تهیدست

ای شاه بی خیال مست 

با توام 

آیا؟ 

با من مسکین حواست هست؟ 

و گاهی می خوابیم...

سلام  

نیمه شب یه شب پاییزی توی خوابگاه 

همه خوابن 

من صبح ساعت 8 کلاس دارم و هنوز بیدارم 

حس غریبی است 

 

پ.ن: 

خدا رو شکر مستقر شدیم در خواب گاه 

گاهی اینجا می خوابیم 

 

رضا هم اینجاست 

 

با مهدی و حمید و صابر هم اتاق هستیم 

 

و می گذرد  

پ ن: 

و جعلنا من بین ایدیهم سدا..

 

...... در حال خوندن رمان من ِ او هستم از رضا امیر خانی

آغاز

سلام 

امروز با تمام وجود سرفه می کردم 

حالت تهوع داشتم 

چشمهایم می سوخت 

سینه ام می سوخت 

همه سیگار می کشیدند،پسر و دختر 

چشمانم پر از اشک بود 

صدای جیغ می آمد 

و من هم سیگار کشیدم و دودش را فوت کردم توی صورت کسانی که حالت تهوع داشتند و چشمانشان سرخ شده بود،شاید هم سبز شده بود،و سینه اشان می سوخت 

و توی صورت دختران و پسرانی که نمی دانستند به چه جرمی از چشمانشان اشک می آید 

چند نفر هم توی صورت من دود سیگارشان را فوت کردند 

و من لذت می بردم  از بوی بد سیگار 

 

و امروز از میان دود گللوله ی اشک آوری گذشتم 

و گذشتم 

و گذشتم 

و لی با تمام وجود خوشحال بودم 

و عظمت مردم امروز روان بود 

و روان است 

و روان است 

و روان است 

 

پ.ن: 

امروز دینا هم دوباره نوشت

الهی و ربی من لی غیرک؟

ربنا افرغ علینا صبرا