ثبت نام

سلام 

چند روزی  واسه ثبت نام رفتیم دانشگاه و بالاخره مثل همیشه بعد از پر کردن فرم های عجیب و غریب که از آدرس محل کار مادر و پدر میخواست تا شکست روحی ماه های اخیر و فکر خودکشی و .... ، عملیات ثبت نام تموم شد 

فقط یه مشکل کوچولو پیش اومد،اونم این که ما پروژه رو که گرفتیم بعدش دو بار تمدیدش کردیم و قبل از این که نمره ی پروژه ثبت بشه واسه کنکور ثبت نام کردیم و معدلمون رو هم فرستادیم 

بعد هم که نمره پروژه توی همون ترمی که پروژه رو گرفته بودیم ثبت شد و معدل اون ترم تغییر کرد 

گواهی معدلی هم که از دانشگاه رضا برام گرفته بود توش معدل جدید ثبت شده بود و همین باعث مغایرت می شد 

چند روزی رو خونه ی امین لنگر انداختیم،جاتون خالی کلا خوش گذشت،شب قدر هم اونجا بودیم 

شب قدر بعدی هم طبق روال سال ها پیش توی اتوبوس بودیم ولی شب قدر بیست و سوم رو توی مسجد محل سحر کردیم 

ترم اولی فکر کنم سیزده واحد داشته باشم که از اسم هاشون بوی سادگی نمیاد،ولی به امید خدا راحت میگذره و تموم می شه 

در حال خوندن کتب دایی جان ناپلئون هستم،کتاب تقریبا خوبیه، آدم با نوع تفکر حاکم روی افرادی که مثلا توی اون دوره روشنفکر بودن آشنا می شه و البته ناراحت کننده است در عین طنز بودنش و پر از لبخند هایی که تهش تلخی رو احساس می کنی 

 BBC چند تا دی وی دی مستند از حیات وحش و سیاره زمین منتشر کرده که توصیه می کنم حتما ببینین 

گوشه ای از عظمت خداوند رو توی این تصاویر فوق العاده زیبا می شه دید،حتما حتما این فیلم ها رو ببینین 

 

پ.ن: 

وَ رَبُکَ علی کُلِ شَیٍ حَفیظ 

 

پ.ن 2: 

من بنده آن دمم که ساقی گوید       یک جام دگر بگیر ومن نتوانم 

 

یا حق!!

شب قدر

 

شب قدر از هزار ماه برتر است 

 

ما رو هم دعا کنید

سعدی

هوالحق 

سلام 

بعد از سحر هوس کتاب خوندن کردم،اول فکر کردم که کیمیا خاتون رو بخونم که مدت ها گذشته و هنوز موفق به خوندنش نشدم،البته یه مقدارش رو خوندم ولی هر بار وسط کار رها شده و باز از اول و...... 

کلیات سعدی رو که دیدم دیگه نشد ازش دل کند،باز از اول شروع کردم و منت خدای را عز و جل و .... زانگه که تو را بر من مسکین نظر است   آثارم از آفتاب مشهورتر است 

خواب نوشین بامداد رحیل   باز دارد پیاده را ز سبیل 

و رسید به باب اول و در سیرت پادشاهان 

نیم نانی گر خورد مرد خدا    بذل درویش کند نیمی دگر 

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه    همچنان در بند اقلیمی دگر 

 

بعدش هم رفتیم سراغ شعر خوندن  

این شعر های زیبا رو هر چی بخونی سیر نمی شی  

 

نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی     که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد     هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی
مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر     تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی
همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن     ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی
عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم     ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی
اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین     نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی
خرد با عشق می‌کوشد که وی را در کمند آرد     ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی
مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد     نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن     که ما را با کسی دیگر نماندست از تو پروایی
نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری     که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی
من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید     

و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی 

  

پ.ن: 

فانَ اللهَ کانَ به علیماً

یا حق!!

ایران 1488

 GHm 

میلاد کریم اهل بیت امام حسن (ع) بر همه مبارک باد..

 سلام 

داشتم فکر می کردم که چند سال دیگه (مثلا صد سال) کشورمون و کلا دنیا به چه شکلی در اومده،مردم چطوری فکر میکنن،سطحشون چقدر بالا رفته،در مورد تاریخ چه نظری دارن،چه شلی می شن،چطور لباس می پوشن و.............. 

 

لطفا در مورد این سوال ها فکر کنین و نظرتون رو بگین 

1-سال هزار و چهار صد و هشتاد و هشت مهمترین خبری رو که اخبار تلویزیون پخش می کنه چیه؟ 

2-نوع حکومت کشورمون چیست؟ 

3-جمعیت ایران چند نفره؟ 

4-چه چیزی باعث افتخار مردم کشورمون میشه و مردم به خاطر چی احساس غرور می کنن؟ 

5-شغل های محبوب و پر درآمد اون روز چیا هستن؟ 

6-آیا نیروگاه بوشهر راه اندازی میشه؟ 

 

همین دیگه  

بی صبرانه منتظر جواب هاتون هستم ... 

 

پ.ن: 

واللهُ بکُل شَیٍ عَلیم  

 

خاطرات مدینه (2) 7/5/1388

رفتیم هتل تا وسایلمون رو مرتب کنیم وآماده بشیم واسه رفتن به حرم پیغمبر (ص)،هتل جوهره العاصمه در مدینه،اتاق 1228 

با وحید و هاشم هم اتاقی شدیم 

علی و هادی هم اتاق 1215 هستن 

قرار بود غسل کنیم و بریم حرم ولی تقریبا بیهوش شدیم،صبح صبحانه رو خوردیم و لباس ها رو پوشیدیم به سمت حرم پیامبر (ص) راه افتادیم 

روحانی کاروان توی حرم قسمت های مختلف رو توضیح می داد،با چند تا از بچه ها رفتیم تا وضو بگیریم ولی وقتی برگشتم گمشان کردم،داشتم دنبالشون می گشتم که با خودم گفتم برم یه سیم کارت عربی بگیرم و یه زنگ خونه بزنم 

توی حرم در حال گشتن بودم که یه دفعه دیدم جلوی ضریح پیغمبر (ص) وایسادم،نمی دونم چطور بنویسم که چه حالی داشت ولی واقعا زیبا بود 

از حرم اومدم بیرون که بچه ها رو دیدم،خارج از حرم رو به قبله وایساده بودن و زیارت می خوندن 

صحنه ی زیبایی بود و حس قشنگی که قابل توصیف نیست و بغضی که گلوی آدم رو می فشرد و لرزه بر انداممان می انداخت 

با هادی گشتی توی بازار زدیم و یه سیم کارت 15000 تومنی خریدم که 50 ریال عربستان شارژ داشت و برای صحبت از اونجا به ایران هر دقیقه حدود 3 ریال هزینه داشت 

توی هتل جلسه کاروان بود 

بعد از جلسه با خونه تماس گرفتم 

اولین نماز جماعت رو توی حرم پیامبر (ص) به جماعت خوندیم،نماز ظهر بود،طولانی و خسته کننده،من که اصلا حال نکردم(البته بعدا قضیه فرق کرد) 

اینجا با وجود زیبایی آدم احساس غریبی می کنه،واسه ناهار برگشتیم هتل،قرمه سبزی بود 

و رفتیم اتاق برای خواب که بیهوش شدیم 

 

پ.ن:  

اِنَ اللهَ سمیعٌ بَصیر 

سپاس خدای را

سلام 

خدایا مثل همیشه که بنده هات رو فراموش نمی کنی ممنونم که این دفعه هم ما رو فراموش نکردی 

و اینطور شد که ارشد قبول شدیم.. 

خدایا باز هم هزاران مرتبه شکرت.. 

پ.ن: 

ولله بصیر بما تعلمون..

روزهای انتظار

سلام 

دیروز عصر توی حیاط نشسته بودم و تکیه داده بودم به دیوار که چند تا قطره آب به صورتم خورد و آروم آروم شروع به زیاد شدن کرد و بارون خیلی قشنگی اومد 

البته زیاد طول نکشید ولی واقعا لذت بخش بود 

تقریبا شش سال بود که یکی از دوستام با یه خانمی آشنا بودن،البته نه در حد دوستی زیاد،و این دوست ما درسش که تموم شد رفت سربازی و برگشت و وقتی با این خانم صحبت می کرد خانم بهش می گفت که بیاین خونه ی ما تا با هم صحبت کنیم تا ببینیم چی می شه 

تقریبا هر وقت که با هم می رفتیم بیرون یه سر تا خونه ی این خانم می رفتیم 

یکی دو بار این دوستم با خونوادش رفتن خونه ی این خانم و یکی دو بار هم اونا اومدن خونه ی دوستم 

البته پدر مادراشون از قبل همدیگه رو می شناختن 

تا بالاخره قرار شد برن خواستگاری،اون موقع هنوز چند ماهی از سربازی دوستم مونده بود،وقتی با خونواده ی دختره تماس گرفتن 

خونواده ی خانم از قول اون دختر خانم گفتن که بذارین سربازی تموم بشه و بعد و.......... 

این دختر خانم همیشه می گفت بیاین خونه ی ما و صحبت کنیم و...... ولی با خواستگاری موافقت نکردن 

تا سربازی دوستم تموم شد دوستم یه کم شک کرده بود 

اون موقع من تشویقش می کردم به قوی بودن و شک نکردن و..... 

تا این که چند روز پیش خبر رسید که این دختر خانم قول و قراراشون رو با یکی دیگه گذاشتن 

و من مجبورم که دلایل الکی سر هم کنم که قسمت نبوده و ایشالا یکی بهتر پیدا می شه و........  

 

پ.ن: 

چند روز پیش باز هم یکی از دندونام شکست،دو شبه که می رم دندونپزشکی و بالاخره تقریبا کار روکشش تموم شد 

پ.ن 2: 

حالم از این دادگاه های الکی به هم می خوره 

چی شده که همه توی این مدت متنبه شدن و فهمیدن که اشتباه می کردن،گول خوردن و......... 

اون هم کسایی مثل ابطحی و حجاریان که آدم های روشنفکری بودن و تئوریسین های اصلاحات 

حالت عرعر کردن باز هم بهم دست داده 

  

پ.ن 3:دیشب تا دیر وقت باز هم سر دین و مذهب و نوع نگاه به اون ها توی خونمون بحث شد و خوشبختانه این بار به نتایج خوبی رسیدیم 

 

 و الان باز صدای باران می آید که به پنجره می خورد و وسوسه ام می کند تا بروم زیر باران......

تو این وقتای عزیز اگه خواستین دعا کنین ما رو هم یادتون باشه  

 

واقعی

سلام 

 

 

 

نمی دونم اینجا واقعی هستم یا توی دنیای واقعی...........