هوالحق
نوستالوژِی دو کاج
دو کاج
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده،دو کاج روییدند
سالیان دراز،رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدند
***
روزی از روز های پاییزی
زیر رگبار و تازیانه ی باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
***
گفت:«ای آشنا،ببخش مرا
خوب در حال من تأمّل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمّل کن»
***
کاج همسایه گفت با تندی:
«مردم آزار،از تو بیزارم
دور شو،دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟»
***
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی محبّت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
***
مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست؟
***
سیمبانان پس از مرمّت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگ دل را نیز
با تبر تکّه تکّه بشکستند
عجیب دلم گرفته و در عین حال عجیب انرژی دارم برای هر کاری ...
سلام بر دانشجوی پولدار
این شعرو خیلی وقت پیش شنیده بودم لذت دوباره بردم با خوندن مجددش .
به روزم با یادداشت " ازادی به تو ایمان دارم "