-
فاطمه،فاطمه است
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 02:07
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهی بزرگ است. دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست. نه، اینها همه هست و این...
-
تولد
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 21:07
سلام امروز تولدم بود و خودم اینجا واسه خودم جشن تولد میگیرم ایشالا که امسال سال خوبی باشه......
-
ویتامین ث در خوابگاه
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 22:09
یه روزایی ویتامین ث هم کنار چایی پاشو تو خوابگاه باز میکنه.... ....... ... ... ...
-
دیروز
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 13:03
سلام دیروز قسمت شد و رفتیم شاعبدالعظیم...... پ.ن:سرما خوردم و حس بدی دارم سرعت اینترنت زیاد شده دیشب از سر درد بیدار شدم و کلی دنبال قرص گشتم می دونستم که قرص نیست ولی می گشتم بالاخره یه بسته استامینوفن یافت شد و خوابیدم
-
نمایشگاه کتاب
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 22:51
سلام .. دیروز بعد از امتحان میان ترم ماشین وقت شد تا 3 شب پای اینترنت باشم و یه سری کتاب واسه خریدن پیدا کنم امروز صبح ساعت 6 و 54 دقیقه از خواب پاشدم،ساعت 7 سرویس حرکت می کرد به سمت دانشگاه دیگه سریع لباسام رو پوشیدم و وسایلم رو جمع کردم حالا هر چی دنبال کمربندم می گشتم پیداش نمی کردم بی خیال شدم،حتی دست و صورتم رو...
-
دل خوش سیری چند؟
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 22:44
دل خوش سیری چند؟ زمان میگذه و همین طور روزها از پس همدیگه و کلمات یکی بعد از دیگری میان و میرن هر روز 1000 تا کلمه که فقط میان و اثرشون رو میذارن و میرن تا روی دل نفر بعدی بشینن و یادگاری بنویسن و برن هر کدومشون هم هزار تا معنی و ایهام و از این کلمه های قلنبه سلنبه دارن که بیشتر از هدایت گمراهی رو سبب میشن توی کلاس...
-
زندگی عرضانی؟
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 15:57
روزایی که صبح خیلی زود از خواب بیدار می شی و میری که زندگی کنی می بینی که چقدر روزا طولانی تره.... چقدر زندگی توانایی این رو داره که.... نه بهتر بگم این که انسان چقدر توانایی این رو داره که هر طور می خواد زندگی کنه با آدمای جورواجور ارتباط برقرار کنه چیزای جدید یاد بگیره در آمد بیشتری داشته باشه به آدمای بیشتری کمک...
-
این روزها..
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 12:52
سلام.. هوای بهاره و بی حالی و سستی تو وجودمون موج میزنه. از اون طرف هم این میان ترم ها ول کن نیستن یک شنبه یه امتحان دارم و حدود 500 صفحه کتاب که باید خونده بشه اون هم با یه متن خیلی بد که هر جمله اش رو باید 10 بار بخونی تا بفهمی چیه ولی من پر رو تر از این حرفام هزار تا کار واسه خودم ردیف کردم از کلاس عکاسی و خط گرفته...
-
اردیبهشت
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:38
سلام.. امروز اول اردیبهشته و متعاقبا ماه ماهِ اردیبهشتی هاست و از همین نتیجه می گیریم یه اپسیلون از این ماه هم متعلق به منه و الان با تمام وجود حس میکنم که این اپسیلونه خیلی سریع داره میل میکنه به بینهایت.. در هر حال به تمام دوستان اردیبهشتی تبریک میگم.... راستی مرد متولد اردیبهشت چند مرده حلاجه؟ 10 روز دیگه امتحانای...
-
خاطرات مدینه 4
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 22:22
اون روز نماز صبح رو خواب موندم چند صفحه ای قرآن تو حرم پیامبر خوندن هم صفای خودش رو داشت توی مسجد النبی یه سری ستون هایی هست که اسم بزرگان خودشون و اهل بیت روشون نوشته شده،تنها جایی که اسمی از ائمه دیدم همونجا بود... ظهر که شد نماز جمعه خوندن،با خظبه های عربی،خیلی زیبا و گیرا بود،اونجا بود که فهمیدم خطابه یعنی چی با...
-
تعطیلات تموم شد..
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 09:31
سلام امروز بعد از حدود 18 روز که در تعطیلات نوروزی بودیم برگشتم اینجا شب توی اتوبوس با یکی از دوستان قدیم بودیم...یادش بخیر نمی دونم چی بگم،از یه طرف حس قشنگ با هم بودن و دیدن اعضای خانواده و از یه طرف هم بی حالی و کرختی که تمام وجودم رو فرا گرفته نذاشتن این ایام اون طور که باید خوش بگذره فکر و خیال هم مزید بر علت...
-
در باب تشابهات دوربین و چاقو...
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 21:14
می خواستم عکس بگیرم... خواستم سوژه، دوربینم باشه... یادم آمد چاقو دسته ی خود را نمی بُرد
-
ایمان
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 22:40
در گذرگاه شک آنجا که ایمان در معرض آزمایشی سخت قرار می گیرد و می ماند که کدام را انتخاب کند آنجا که زیر بار فشار اعتقادات هر لحظه احتمال آن می رود که بیفتی یا اوج بگیری آنجا که خشم و عاطفه،قهر و آشتی،سکوت و فریاد،شیطان و خدا و هزاران تضاد دیگر در مقابل هم قرار گرفته اند چند صباحی است که گرفتارم آیا فریادرسی و دستگیری...
-
نوروز
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 15:12
سلام هر سال این روز ها که می شد بوی عید و نوروز و تحویل سال و .... همه جا رو پر کرده بود و ما لذت می بردیم از استشمام این همه خوشبویی.. رجوع کنید به فروردین پارسال ولی امسال رو نمی دونم چرا اینطوریه خیلی خسته ام خیلی افکار مشوش و بد تو ذهنمه که با این که می دونم درست نیست ولی همش توی فکر این هستم که کارای بد...
-
کویر
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 23:18
سلام صبح پنج شنبه به سمت کویر مرنجاب کاشان حرکت کردیم.. حسن و حامد هم بودن عصر بود که به کویر رسیده بودیم توی یه کاروانسرا اونجا اقامت داشتیم که گروه های دیگه ای هم از جاهای مختلف اومده بودن.. خونه های بومی های اون محل رو هم از نزدیک دیدیم توی اون کویر خشک حتی مرغابی هم داشتن استخر درست کرده بودن و اونجا کشاورزی و...
-
کویر
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 21:46
سلام امروز صبح رفتم بازار تهران .. برای اولین بار بود که اونجا می رفتم خیلی زیبا بود واقعاً دوست داشتنی بود شلوغی بازار،مردم،فروشنده ها،دست فروش ها،گاری چی ها و... شور عید هم اضافه شده بود و چند نفری هم موزیک می زدن و مردم بهشون عیدی می دادن کلاً قشنگ بود چند روز پیش بالاخره یه دوربین عکاسی گرفتم تا شروع به عکاسی کنم...
-
بنده
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 09:51
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم و نتوانم و نتوانم ونتوانم و.... اونقدر تو زندگی اشتباهای کج و معوجی کردیم واونقدر کج دار و مریز تاحالا خودمون رو تا اینجا کشوندیم و اونقدر این خدا کارش درسته که ما هنوز هستیم و فرصت هست برای جبران .. قربون دستت خدا جون یه حالی هم برای بیرون اومدن از این بی حالی...
-
حماقت عشق
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 22:47
چند زمانی می گذرد و من هنوز حسرت آن روز ها را می خورم حسرت حرف هایی که هنوز نگفته ام و دیگر زمان گفتنشان نیست حرف هایی که همان روز نفهمیدم چه شد که نگفتمشان و او چه فکر کرد نا گفته هایم را چگونه شنید؟ من چه کردم؟ و حسرت نگاهی که نکردم و او چگونه دید؟ و حسرت حرف هایی که نشنیدم و او چگونه گفت ؟ و حسرت ندیدنش بعد از این...
-
سرنوشت به کجا می رود؟
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 18:43
.. دیشب از دانشگاه که برگشتم بعد از شام حدود ساعت 8 خوابیدم تا یه کم استراحت کنم و رو پروژه ای که امروز تحویل دادم کار کنم ولی ساعت حدود 3 نیمه شب از خواب پاشدم چقدر سرم درد می کرد از طرفی هم باید پروژه رو تکمیل می کردم ضعف کرده بودم یه لیوان شیر خوردم و و چای گذاشتم و یه لیوان هم چای خوردم از طرفی هم یه خواب عجیب...
-
عنوان
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 12:20
سلام چند روزی رو رفته بودیم خونه تا حال و هوایی عوض کنیم البته خوش گذشت ولی هم سرما خورد و هم اینکه یکی از اقوام به رحمت خدا رفتن که ناراحت کننده بود گذاشتنش توی قبر و روش خاک ریختن به همین راحتی تموم شد شاید هم شروع شد چند تا از دوستان قدیم رو هم دیدیم جناب حافظ فرمودند: قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد...
-
بیدار
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 04:20
....... به قول دوستی: شب تا به صبح بیدار سیگار پشت سیگار
-
روزی از روزهای خدا
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 16:58
.. سلام بعد چند روز بارندگی از دیروز هوا آفتابی شده و سرد،چند روزی در حال انجام پروژه ها هستم تقریبا هر شب حدود ساعت سه می خوابم امروز روز ارائه ی پروژه بود،صبح که اومدیم دانشگاه استاد فرمودند که چهارشنبه ارائه بدین اگه ارائه داده بودم امروز رفته بودم خونه،ولی نشد اولین کلاس ترم رو هم امروز رفتیم،تئوری جامع ماشین.......
-
فرانسه
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 13:54
.. چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ پ.ن: چند جمله از کتاب فرانسوی JEL'AIMAIS نوشته ی آنا گاوالدا
-
و ان یکاد
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 21:56
و ان یکاد.. دارم کم کَمَک عادت می کنم که بعضی شب ها برم میدون هفت حوض پیاده روی کنم قبل ترا خیلی از این شهر خسته،نا امید بودم ولی الان این جا داره برام دوست داشتنی می شه برم یه جای شلوغ و پر سر و صدا،چند تا از این بچه ها تو پیاده رو راه می رن و آهنگ می زنن به امید قدری پول و شادی می بخشند به شادی مردمانی که در این...
-
این روز ها
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 23:33
.. سلام بالاخره این امتحان های ما هم تموم شد این ترم خیلی واحد کم داشتم ولی این یه ماه اخیر فشار جو امتحان ها خیلی بهمون فشار آورد امروز یه امتحان دو مرحله ای داشتیم که صبح و بعد از ظهر بود اونقدر خسته بودم که گفتم بیام خوابگاه بخوابم ولی نخوابیدم شام خوردیم و یه کم پای اینترنت بودیم از حالا وارد فاز جدید پروژه ها می...
-
کجا؟
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 15:36
.. سلام دیروز و امروز رفتم خونه ی یه بنده خدایی واسه تدریس خصوصی اسمش محمد رضا بود،مثل این بود که اصلا این مدت درس نخونده بود و می خواست یه شبه همه ی درسا رو بفهمه دیروز 2 جلسه بهش ریاضی گفتم و امروز هم یه جلسه.. چند روز پیش یکی از دوستام رفته بود خونه ی یه نفر واسه تدریس وقتی برگشت قضیه ای رو تعریف کرد که مو به تن...
-
تصمیم..
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 21:04
.. امروز یه تصمیم بزرگ گرفتم.. از در دانشگاه که اومدم بیرون یه دفعه به ذهنم زد که مشکلم از چیه.. همون موقع اجراش کردم... گفتم بیام بنویسمش تا لااقل هروقت وبلاگ رو می بینم به یادش بیفتم پ.ن: باشد که رستگار شوید(و شویم..)
-
نوستالوژِی دو کاج
شنبه 12 دیماه سال 1388 20:54
هوالحق نوستالوژِی دو کاج دو کاج در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده،دو کاج روییدند سالیان دراز،رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند *** روزی از روز های پاییزی زیر رگبار و تازیانه ی باد یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد *** گفت:«ای آشنا،ببخش مرا خوب در حال من تأمّل کن ریشه هایم ز خاک بیرون است چند روزی...
-
هویت
جمعه 11 دیماه سال 1388 11:26
.. تا حالا به هویت خط خطی اتان فکر کرده اید ؟ این بخشی از هویت خط خطیه منه
-
روزانه
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 01:25
هوالحق سلام مثل هر سال خدا کمک کرد و تاسوعا و عاشورا رو خونه بودم،آب و هوایی عوض شد و کلی از دوستای قدیم رو دیدیم دیروز صبح هم رسیدیم تهران و عزیمت به سمت خوابگاه این چند روز تهران حسابی شلوغ بوده و وضعیت خوبی حاکم نیست امروز صبح رفتیم سر کلاس انرژی های نو،چند نفر از بچه ها سمینارشون رو ارائه دادن من هم یکشنبه باید...