-
محرم
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 12:50
سلام محرم است و ماه خون و لعن الله امه اسست اساس الظلم والجور ماه حسین است همان حسینی که حج را رها کرد به خاطر آزادی بهترین اهلش کشته شدند تا به ظالم نه بگویند همان حسینی که شهید شد به خاطر مبارزه برای آزادی و چقدر آزادی با وفاست که بعد از گذشت این همه سال محرم که می شود این همه به خیابان ها می آیند تا فریاد سر دهند...
-
عرفه
شنبه 7 آذرماه سال 1388 20:32
دیروز روز عرفه بود و روز عرفه بود ترجمه ی دعای عرفه به قلم دکتر علی شریعتی... اگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین (ع) نباشد ,بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟نشناسدش؟عاشقش نشود؟دیوانه اش نشود؟آیا چنین چیزی امکان دارد؟ حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش...
-
شهید
شنبه 7 آذرماه سال 1388 19:08
که تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم داد، ای شهید قسم به اسم آزادی به لحظه ای که جان دادی که راه ما باشدا،راه تو، ای شهید همه به پیش به یک صدا جاویدان ایران عزیز ما پ.ن: رود رونده سینه و سر می زند به سنگ یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم..
-
تفاوت
شنبه 23 آبانماه سال 1388 20:46
سلام چند شب پیش رفته بودیم سالن و به یاد گذشته چند ساعتی رو با بچه هایی که با بیشترشون همون شب آشنا شدم فوتبالی بازی کردیم و چقدر دویدیم و چقدر خوش گذشت چند بار هم زمین خوردم،کوفتگی بدن و آماده نبودن هم مزید بر علت شد و چند روزی است که حسابی تمام بدنم درد می کنه. بعد از بازی، با یکی از بچه های ورودی امسال سر صحبت رو...
-
خاطرات مدینه 3
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:11
واسه نماز عصر رفتیم حرم پیغمبر (ص)، بعد از نماز شروع کردم به قرآن خوندن،تصمیم داشتم یه ختم قرآن انجام بدم بین منبر و مرقد پیغمبر (ص) چند رکعتی نماز خوندم خیلی دلنشین بود،اونجا به یاد همه بودم وقتی حس می کنی جایی نشستی که پیامبر اونجا زندگی می کرده و تاریخ اونجا رقم خورده حس جالبی توی وجودت ظاهر می شه هادی و وحید هم...
-
فقیران تهیدست
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 21:43
ای شاه بی خیال مست با توام آیا؟ با من مسکین حواست هست؟
-
و گاهی می خوابیم...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 02:27
سلام نیمه شب یه شب پاییزی توی خوابگاه همه خوابن من صبح ساعت 8 کلاس دارم و هنوز بیدارم حس غریبی است پ.ن: خدا رو شکر مستقر شدیم در خواب گاه گاهی اینجا می خوابیم رضا هم اینجاست با مهدی و حمید و صابر هم اتاق هستیم و می گذرد پ ن: و جعلنا من بین ایدیهم سدا.. ...... در حال خوندن رمان من ِ او هستم از رضا امیر خانی
-
آغاز
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 15:47
سلام امروز با تمام وجود سرفه می کردم حالت تهوع داشتم چشمهایم می سوخت سینه ام می سوخت همه سیگار می کشیدند،پسر و دختر چشمانم پر از اشک بود صدای جیغ می آمد و من هم سیگار کشیدم و دودش را فوت کردم توی صورت کسانی که حالت تهوع داشتند و چشمانشان سرخ شده بود،شاید هم سبز شده بود،و سینه اشان می سوخت و توی صورت دختران و پسرانی که...
-
الهی و ربی من لی غیرک؟
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 16:11
ربنا افرغ علینا صبرا
-
حافظ
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 11:49
سلام کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این حیفم اومد امروز بگذره و در مورد خواجه ی شیراز اینجا مطلبی به یادگار نمونه دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست میکنم...
-
خدایا کمکم کن...
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 10:18
سلام وای که چقدر این چند وقتی که اینجا هستم بهم سخت گذشته از یه طرف مسیر ها رو بلد نیستم و از یه طرف دوری راه ها مثلا امروز ساعت شش و ربع از خونه اومدم بیرون ولی بازم به کلاس هشت صبحم دیر رسیدم از اون طرف هم قضیه ی خوابگاه هنوز حل نشده و توی این شهر شلوغ الافم و نمیدونم چیکار کنم گفتم جمعه برم ورزشگاه و تا جایی که...
-
روز اول دانشگاه
شنبه 4 مهرماه سال 1388 09:09
سلام این اولین پستم توی دانشگاه جدیده.. دیشب رسیدم و وسایلم رو بردم خونه ی یکی از دوستان قدیم که نزدیک دانشگاه ما خونه دارن... چقدر بعضی از آدما عوض میشن ،البته خیلی اخلاقاشون هم مثل قبل مونده کاش اخلاقای خوب آدما بمونه و اخلاقای بدشون عوض بشه صبح اومدم دانشگاه،هشت صبح کلاس داشتم ولی هر چی می گشتم کلاس رو پیدا نکردم...
-
ثبت نام
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 16:20
سلام چند روزی واسه ثبت نام رفتیم دانشگاه و بالاخره مثل همیشه بعد از پر کردن فرم های عجیب و غریب که از آدرس محل کار مادر و پدر میخواست تا شکست روحی ماه های اخیر و فکر خودکشی و .... ، عملیات ثبت نام تموم شد فقط یه مشکل کوچولو پیش اومد،اونم این که ما پروژه رو که گرفتیم بعدش دو بار تمدیدش کردیم و قبل از این که نمره ی...
-
شب قدر
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 22:29
شب قدر از هزار ماه برتر است ما رو هم دعا کنید
-
سعدی
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 06:25
هوالحق سلام بعد از سحر هوس کتاب خوندن کردم،اول فکر کردم که کیمیا خاتون رو بخونم که مدت ها گذشته و هنوز موفق به خوندنش نشدم،البته یه مقدارش رو خوندم ولی هر بار وسط کار رها شده و باز از اول و...... کلیات سعدی رو که دیدم دیگه نشد ازش دل کند،باز از اول شروع کردم و منت خدای را عز و جل و .... زانگه که تو را بر من مسکین نظر...
-
ایران 1488
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 00:34
GHm میلاد کریم اهل بیت امام حسن (ع) بر همه مبارک باد.. سلام داشتم فکر می کردم که چند سال دیگه (مثلا صد سال) کشورمون و کلا دنیا به چه شکلی در اومده،مردم چطوری فکر میکنن،سطحشون چقدر بالا رفته،در مورد تاریخ چه نظری دارن،چه شلی می شن،چطور لباس می پوشن و.............. لطفا در مورد این سوال ها فکر کنین و نظرتون رو بگین...
-
خاطرات مدینه (2) 7/5/1388
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 05:59
رفتیم هتل تا وسایلمون رو مرتب کنیم وآماده بشیم واسه رفتن به حرم پیغمبر (ص)،هتل جوهره العاصمه در مدینه،اتاق 1228 با وحید و هاشم هم اتاقی شدیم علی و هادی هم اتاق 1215 هستن قرار بود غسل کنیم و بریم حرم ولی تقریبا بیهوش شدیم،صبح صبحانه رو خوردیم و لباس ها رو پوشیدیم به سمت حرم پیامبر (ص) راه افتادیم روحانی کاروان توی حرم...
-
سپاس خدای را
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 05:36
سلام خدایا مثل همیشه که بنده هات رو فراموش نمی کنی ممنونم که این دفعه هم ما رو فراموش نکردی و اینطور شد که ارشد قبول شدیم.. خدایا باز هم هزاران مرتبه شکرت.. پ.ن: ولله بصیر بما تعلمون..
-
روزهای انتظار
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 15:09
سلام دیروز عصر توی حیاط نشسته بودم و تکیه داده بودم به دیوار که چند تا قطره آب به صورتم خورد و آروم آروم شروع به زیاد شدن کرد و بارون خیلی قشنگی اومد البته زیاد طول نکشید ولی واقعا لذت بخش بود تقریبا شش سال بود که یکی از دوستام با یه خانمی آشنا بودن،البته نه در حد دوستی زیاد،و این دوست ما درسش که تموم شد رفت سربازی و...
-
واقعی
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 00:55
سلام نمی دونم اینجا واقعی هستم یا توی دنیای واقعی...........
-
رمضان
جمعه 30 مردادماه سال 1388 01:20
سلام ماه رمضان همیشه یاد آور خاطرات زیبا و جالبی هست که همیشه تو ذهن آدم می مونه یادمه ما بچه بودیم(البته خیلی بچه نه-حدود 10-11 سال) اون موقع ها سحر که بیدار می شدیم واسه سحری خوردن شبکه دو فوتبال نشون می داد،ما هم به اتفاق آقای پدر و برادر مینشستیم و فوتبال می دیدیم،از اون طرف هم مامانم همه ی مقدمات سفره رو آماده می...
-
خاطرات مدینه
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 22:26
هوالحق سلام خاطرات مدینه حدود دو ساعت در فرودگاه مهر آباد تاخیر داشتیم ساعت یازده شب از ایران به سمت عربستان حرکت کردیم همه ی بچه ها شاد بودن و هر کسی توی دنیای خودش بود شماره پرواز 1581 حدود دو ساعت و نیم طول کشید تا چراغ های شهر مدینه نمایان شد و بی اختیار السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا فاطمه الزهرا .. توی...
-
رفتار های اجتماعی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 23:51
هوالحق توی جامعه ما (البته همه نه) عده ای هستن که حقوق اجتماعی و ادب رو در مواجهه با دیگران رعایت نمی کنن این موضوع همیشه من رو رنج می ده از موضوع های کوچک گرفته تا موضوع های بزرگ این اتفاقات بیشتر وقتی میفته که موضوع رسیدن به چیزی باشه اونوقت برای رسیدن به اون ممکنه همه چی زیر پا گذاشته بشه حقوق دیگران-ادب-نزاکت-خوش...
-
بازگشت
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 01:49
هوالحق سلام جای همتون خیلی خالی بود بهترین سفر عمرم بود نمی دونم چه طور بگم ولی واقعا عالی بود سر فرصت مناسب خاطرات مدینه و مکه رو می نویسم از لطف همتون ممنونم انشاالله قسمت همه بشه یا حق!! پ.ن:الحمدلله علی ما هدانا پ.ن دوم(به بهانه ی نیمه ی شعبان): دوستم چه زیبا گفت که او منتظر ماست تا به سمتش برویم و ما از او دور...
-
حج
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 13:37
هوالحق عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد ;به در کعبه اسلام گذر باید کرد ;ناگزیر است در آن بادیه از خشک لبی ;تکیه بر گریه این دیده تر باید کرد ;گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد ;سرمه وارش همه در دیده سر باید کرد ;آب و نان و شتر و راحله تشویش دل است ;خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد ;روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک...
-
گناه
شنبه 27 تیرماه سال 1388 23:03
گناه یه وقتایی می شه که یه احساسی مثل خوره میفته به جونت که حتما اون کارو انجام بدی یه وقتایی نشستی و تو فکر خودتی که یه دفعه یه چیزی می بینی که همون میشه جرقه کار بدی که مطمئنی از انجامش پشیمون میشی یه وقتایی این حس اونقدر قوی هست که کرور کرور دلیل واسه خودت ردیف میکنی که حتما باید این کارو انجام بدی یه وقتایی چشم...
-
سفر
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 15:03
هوالحق سلام چند روزی با خانواده رفتیم سفر 3 تا خانواده بودیم و 12 نفر جاتون خالی رفتیم شمال صبح از خونه راه افتادیم و تقریبا ساعت 6 عصر بود که رسیدیم خونه داداشم داداشم شمال دانشجوئه شب رفتیم دنبال گردش ،البته چون خسته بودیم زود اومدیم خونه و استراحت فرداش رفتیم کنار دریا جاتون خالی یه ساحل پیدا کردیم که خیلی خلوت بود...
-
فال حافظ
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 20:09
سلام امروز فال حافظ گرفتم بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم اگر موافق تدبیر من شود تقدیر چو قسمت ازلی بی حضور من کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر امروز صبح یه کم درس خوندم و بعدش یه کم وبگردی و نماز و نهار و یه چرت نیم ساعته چند روز پیش یکی از اقوام دوستم فوت کرده بود عصر رفتیم پرسه (مراسم ختم) بعد از اون رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 16:12
هوالحق سلام امروز اخبار اعلام کرد که سربازی 2و4و6و8و10 ماه کم شده ما کلی خوشحال شدیم و کیفور از این همه لطف یکی دو تا از دوستان هم این خبر رو دادن ولی وقتی سری به سایت ها زدیم چیز دیگه ای دیدیم [ لینک ] برای ما که توفیری نداشت. چند روزی هست که مثلا قراره درس بخونم ولی.... وقتی سعدی می خونی اونم بهت میگه یواشتر از جان...
-
کتاب
جمعه 5 تیرماه سال 1388 13:15
سلام چند وقته که یه کتاب می خونم به نام کوری یکی از دوستام به عنوان هدیه ی تولد بهم داد داستان یه شهره که همه ی مردمش کور می شن فقط یه نفر تو این شهر میتونه ببینه شخصیت های داستان جوری انتخاب شده که از همه نوع آدم توی کتاب استفاده شده از دزد و آدم های بد گرفته تا حتی چشم پزشک نشون میده که مردم فقط با نداشتن چشم حتی...